سردار بی ادعای لشکر فاطمیون شهید محمدرضا خاوری(حجت)
نمیدونم چه سری هست که کارای فاطمیون عجیب با فاطمه الزهرا گره خورده.تشکیل فاطمیون هم در روزهای فاطمیه بود.ابوحامد هم در ایام فاطمیه به میهمانی مادر رفت.دوشنبه6مهرماه بود که رضا خداحافظی کرد و تا کوچه بدرقه ش کردم و رفت.دو هفته بعدپیام داد که یک گردان گرفتم میخوام برم حلب،ان شاءالله برای آزادسازی کامل حلب و شهرک نبل و الزهرا.اسمش رو به نام نامی مادر زینب(س) گذاشتم گردان الزهرا(س).مسئولین قبول نمیکردنداصرار داشتند نام گردان باید از شهدای فاطمیون باشه اما من کار خودم رو انجام دادم.بلاخره قبول کردند.داریم میریم سمت حلب اونجا ابوحامد و بچه ها سفره ای پهن کردن برم که خودمو زودتر برسونم برام دعا کن.اون اولین و آخرین باری بود که رضا بهم التماس دعا گفت.برام عجیب بود غربت و دوری و خداحافظی رو تو این حرفش حس کردم اما نخواستم باور کنم.رفت و دوشنبه هفته بعد بشهادت رسید.نزدیکای ظهر.رضا عاشق مادرش حضرت زهرا(س) وحضرت اباعبدالله و حضرت زینب(س)بود.آخرهم در روزهای شهادت اباعبدالله در کنار حریم و دفاع از خواهرش به عشق مادرش بشهادت رسید.شهادتی که چون مولایش سر در بدن نداشت.چون عباسش دست و پا در بدن نداشت.چون علی اکبرش عربا عربا شد و چون مادرش که پشت در میان آتش بود.....رضایی که گمنامی را و اخلاص را از مادرش به ارث برد.سردار بی سری که بدون سروصدا و کب کبه و دب دبه پیکرسوخته اش در کنار دوستان و همرزمانش آرام گرفت.درست اندازه همان قنداقی که35سال پیش به این دنیا آمد همان اندازه هم از این دنیا رفت(روحش شاد و یادش گرامی)
https://telegram.me/joinchat/CpynCzxDQT9VgWNH0C5dcQ
- ۹۴/۱۲/۱۴