سیندرلاى بابا مرتضى"
سیندرلاى بابا مرتضى"، گفتوگو با نفیسه، دختر یکییکدانه شهید مدافع حرم، مرتضی عطایی؛
نویسنده: زهرا عابدى
منبع: ماهنامه_فکه ١٧٢
اشاره: نفیسه مثل همه دخترکان، باباییست. دلش برای بابامرتضی همیشه تنگ است، اما گریه نمیکند. بعد از شهادت پدرش، عمق حرفهای او را بهتر میفهمد. نفیسه 16 سال بیشتر ندارد، اما این روزها تنها آرزویش این است که یکبار دیگر بابامرتضی را ببیند و به او بگوید که دیگر با سوریه رفتنهای او مشکلی ندارد، بگوید که دلش راضی است، که بگوید هدف او را میفهمد و میستاید.
نفیسه از پدرش که حرف میزند، قند در دلم آب میشود. یادش نمیآید بابامرتضی دعوایش کرده باشد یا حتی با خواستههایش مخالفتی کرده باشد. هرچه از او به خاطر دارد، خنده و بازی و شوخی و هیجان است و صدایی که او را «سیندرلای بابا» صدا میزد.
اگر بخواهم به دورترها فکر کنم، یاد کربلا میافتم و روزهایی که همراه بابا و کلی از فامیل در عراق میگذراندیم. یاد کاظمین میافتم و شبهایی که پر بود از شادی و خوشی. بابا عربیاش خوب بود. هر از گاهی اتوبوس میگرفت و پاسپورتها را جمع میکرد و همگی راهی کربلا میشدیم. سالی که به سن تکلیف میرسیدم، تاریخ قمری تولدم افتاده بود درست شبی که میرسیدیم کاظمین. مامان و بابا از مشهد برایم بستههای شکلات آماده کرده بودند و در آنها کاغذهای رنگی گذاشته بودند و رویش یک حدیث نوشته بودند و زیرش هم نوشته بودند «جشن تکلیف نفیسهجون».
برای خواندن متن کامل به لینک زیر بروید
http://www.jannatefakkeh.com/component/content/article?layout=edit&id=3395
@labbaykeyazeinab
- ۹۶/۰۶/۲۸