مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

شهید سجاد مرادی از زبان همسرش

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ


همسر معزز شهید:

سجاد مردی نمونه بود و من ایمان دارم که همه این خوب‌بودن‌ها و اخلاصش او را به عاقبتی چون شهادت نزدیک کرد. در فامیل اخلاقش زبانزد بود. همواره دنبال کار خیر بود. تا آنجا که می‌توانست به همه کمک می‌کرد. اهل کار خیر بود. مادرش می‌گوید از همان کودکی اسلحه اسباب‌بازی در دست می‌گرفت و در بازی‌هایش هم تمرین مقاومت و دلاوری می‌کرد. سجاد یک بسیجی واقعی بود.

بعضی اوقات با خودم فکر می‌کردم که اگر نیاید چه؟ اما همه آن افکار را می‌گذاشتم پای دلواپسی و نگرانی برای آینده فاطمه‌زهرا. هفته آخر که می‌خواست برود حال و هوایش طوری دیگر شده بود. از سجاد خواستم خودش با فاطمه‌زهرا صحبت کند و از رفتنش بگوید. او هم خیلی با دخترش صحبت کرد. فاطمه زهرا را به نماز، ایمان و حجاب سفارش کرد و از او خواست که درس‌هایش را خوب بخواند و اینگونه دخترش را آماده کرد. خواسته دلش این بود که برود، او راهش را انتخاب کرد و راهی شد.

دائماً اخبار حملات تروریست‌ها را پیگیری می‌کرد. او ما را هم نسبت به اتفاقات پیش آمده در عراق و سوریه آگاه می‌کرد. دو ماه قبل از اعزامش پیگیر بود و من متوجه شدم که عزمش را جزم کرده تا راهی شود. مخالفت زیادی با رفتنش نداشتم و فقط به او گفتم نمی‌توانم بدون شما ادامه بدهم! نمی‌توانم دخترت را آنطور که باید تربیت کنم. سجاد هم در پاسخ بیقراری و نگرانی‌ام گفت: من هم اگر باشم هیچ کاره هستم. تنها باید به خدا توکل کنی. شما خدا را دارید. باید صبور باشید.

آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمی‌کردم که اینقدر زود حاجت‌روا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. سجاد وصیتنامه‌اش را به دوستانش داده بود. بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. دخترش بی‌تابی می‌کرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه می‌آمد. وقتی سجاد با فاطمه‌زهرا حرف می‌زد، بسیار آرام می‌شد.

بعد از نماز مغرب و عشا بود که یکی از دوستان سجاد آمد و ما را به خانه پدر سجاد برد. در مسیر از سجاد پرسیدم و او گفت که سجاد مجروح شده. اما می‌دانستم آنچه به من الهام شده، چیزی فراتر از جراحت است. در دلم آشوبی بود. به خانه پدر سجاد که رسیدم با دیدن بستگان و دوستان متوجه شدم که به شهادت رسیده است. ابتدا باور نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم کمی بعد آرامش عجیبی پیدا کردم و همان صبری که سجاد پیش از رفتن به آن سفارشم کرده بود به سراغم آمد. اما امیدوارم که بتوانم نبودن‌هایش را تحمل کنم.

سجاد عاشق اهل بیت بود و من می‌دانم ارادت او به اهل‌بیت شهادت را نصیبش کرد. سجاد من اصلاً وابسته دنیا نبود و مال دنیا برایش ارزشی نداشت. در اندیشه مال دنیا نبود. از همه چیز ساده می‌گذشت. دنیا ارزشی برایش نداشت و تنها یک بازی بود. این روزها خاطراتش را که مرور می‌کنم و می‌خوانم می‌فهمم که عاشق شهادت بود. دوستان و همرزمانش هم به این موضوع اذعان دارند و من می‌دانم که او شهادت را از سید و سالار شهیدان گرفت. من نتوانستم آن طور که باید او را بشناسم.

منبع:

کانال شهید محمود رضا بیضایی

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">