شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند به روایت دختر معزز۳
جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۵۳ ب.ظ
مادر و خواهرانشان از وقتی که به سوریه رفته بودند خیلی نگران و ناراحت بودند و در آخرین سفری که به ایران داشتند از ایشان می خواهند که به همان کارهای فرهنگی در مسجد بپردازند و دیگر سوریه نروند.
ایشان در حالی که با دست به سر خودشان می زدند و اشک می ریختند می گویند: "مگر من مرده باشم که حرم حضرت زینب [سلام الله علیها] به دست این تکفیری ها بیافتد" و از مادرشان که همیشه جلسات قران برگزار می کردند می خواهند که دیگر در جلساتشان زیارت عاشورا نخوانند.
و می گویند: "ما در زیارت عاشورا آرزوی همراهی با امام حسین [علیه السلام] را داریم و اگر راضی به رفتن من نباشید پس خواندن این زیارت بی فایده است".
به این ترتیب رضایت مادرشان را می گیرند و دوباره راهی می شوند.
@labbaykeyazeinab
- ۹۵/۱۰/۱۷