شهید مدافع حرم سید حسین حسینى به روایت یکى از همرزمان
بسم رب الشهداء و الصدیقین
"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛ (بخش بیست و ششم)، امیدوارى" ...
شهید حسینى آدمى بود که همیشه سعى مى کرد به دیگران امید بدهد و در همه کارهایش امیدوار بود.
در یکى از روزها در افغانستان که بودیم، یک خانم و دو بچه را آوردند به بهدارى. دشمن روستا را هدف گرفته بود و افراد محلى که آن اطراف بودند، زخمى شده بودند.
دکترى در کار نبود و آن ها را آورده بودند به بهدارى. شهید حسینى زخم هاى آن ها را شست و باندپیچى کرد. حالشان اصلاً خوب نبود. شهید حسینى آمبولانس را صدا زد و گفت که آن ها را به بیمارستان ببرد. گفت: "حالشان خوب است. ببرید به بیمارستان". من که آنجا ایستاده بودم، گفتم: "آقاى حسینى، این ها که حالشان خیلى بد است. امکان دارد زنده نمانند. شما چه مى گویى؟" گفت: "خب اگر بگوییم حالشان بد است که این ها همین جا تمام مى کنند!" گفت: "باید به این ها دلدارى بدهیم تا برسند به یک جایى و بقیه اش با خداست."
@labbaykeyazeinab
- ۹۶/۰۶/۱۶