عاشقانه همسر شهید ۲
شب قبل از اعزام به سوریه یکبار دیگر برای مطمئن شدن از رضایت همسرش، به منزل پدرخانمش رفت
تا بار دیگر نظر همسرش را بپرسد:
- خانمم عزیزم... راضی هستی برم سوریه؟
- اگه شما راضی نباشی نمیرم ...
اشک در چشمان همسرش سنگینی کرد و گلوله ای اشک به پایین غلتید ...صدایش را صاف کرد و گفت:
راضی نباشم نمیری؟
- نه عزیزم ...نه نازنینم
- اما اگه جواب امام زمان رو خودت میتونی بدی...باشه من نمیرم
اگه جواب حضرت زینب رو خودت میدی باشه من نمیرم...
تمام محبت های کمیل ، عشق ناب دونفره شان، تمام برنامه هایی که برای زندگی مشترک آینده شان در نظر گرفته بودند...خاطرات یک سال دوران عقد ، گروهک سیاه داعش ...همه و همه از جلو چشمانش رد شدند
اشک تمام پهنای صورتش را پوشانده بود...
اشک هایش را پاک کرد ، شناسنامه را به کمیل داد و گفت من برای مادرمان هیچ جوابی ندارم
من برای امام زمان هیچ جوابی ندارم...
لبخندی زد تا پای مَردش برای دفاع از حریم مادر سست نشود و گفت:
کمیل جان برو ولی زود برگرد عزیزم...
کمیل رفت...
وشش روز بعد برگشت...
اما این بار سوار برتابوتی با پرچم ایران ... روی دستهای مردم
..یااااحسین گویان
برگرفته از صحبت های همسر شهیدمدافع حرم
کمیل قربانی
زندگیتون شهدایی
کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه
https://telegram.me/Modafean_saveh
- ۹۵/۱۱/۰۷