فاطمه جان، دوشیزه کوچک شهید مصطفی صدرزاده تولدت مبارک عزیز دلم
خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده
روز 25 شهریور 88 فاطمه جان چشم به جهان گشود و برای ما زیبایی دنیا را تکمیل کرد.
وقتی مصطفی در بیمارستان برای اولین بار فاطمه را بغل کرد بهش گفتم: "چه حسی داری؟"
گفت: "آدم تا زمانی که خودش پدر نشود نمی داند پدر شدن چه حسی است."
آن روز در بیمارستان آنقدر شوخی کرد که به او گفتم: " الان است که بیرونمان کنند. "
زمان بازگشت از بیمارستان هنگام مرخصی خانم آقا مصطفی هرچه منتظر ماندیم نیامده بود.
مرتب با همراهش تماس میگرفتیم اما دسترس نبود.
بعد از کلی نگرانی و اضطراب پاسخ داد و گفت: " مامان تا شما خودتان را برسانید بیمارستان من هم رسیده ام."
ما هم با خیال آسوده رفتیم اما وقتی رسیدیم بیمارستان مصطفی آنجا نبود.
اشک در چشمان همسرش جمع شده بود و من شرمنده.
وقتی جویای احوالش از خانمش شدم گفت: " آماده باش هستن ظاهرا درگیری شده. "
هیچ چیز دنیا نتوانست مصطفی را از راهش دور کند و این یکی از ویژگیهای بارز او بود.
فاطمه جان، دوشیزه کوچک شهید مصطفی صدرزاده تولدت مبارک عزیز دلم
اللهم عجل لولیک الفرج
حسینیه شهید مصطفی صدرزاده
- ۹۵/۰۶/۲۵