"قرار ما زینبیه"!...
"قرار ما زینبیه"!...
قرار نبود برای اربعین کربلا باشم. لحظه آخر، کارها ردیف شده بود گویا...
ولی نه...
پاسپورت اعتبار نداشت و سفارت عراق ویزا نمیداد.
به هر دری زدم. ولی نشد که نشد...
با فلاکت پاسپورت را جور کردم... مانده بود ویزا...
ناخودآگاه یاد حمید افتادم و ارتباطات خوب و صمیمیاش با بچههای عراقی در سفرهای قبلی...
تماس گرفتم... خاموش بود...
دوباره تماس گرفتم... خاموش بود...
قسمت نبود انگار...
آخر شب گفتم مجدد امتحان کنم... تماس گرفتم...
"سلام فلانی... بدجوری دل به دل لوله کشیه... کلی دنبالت بودم ببینمت نشد"...
- امر؟
گفتم حاج حمید! رفقای ما نغوذ بالله مثل خدا میمونند... هر وقت کارمون گیر می کنه یادشون میافتیم...
معطل ویزای عراقم برای زیارت اربعین...
شماره موبایلی رو برام پیامک کرد و همون شب کار انجام شد...
تماس گرفتم برای تشکر و خبر انجام کار...
گفت: "فلانی! حلال کن که عازم زیارتم"...
گفتم خبر میدادی با هم بریم... آدرس موکب بده مزاحم شیم...
به شوخی گفت: "آدرس نمیخواد... زینبیه قرارمون..."
موبایلش خاموش شد...
عراق که رسیدم خطش در دسترس نبود... تمام موکبهای ایرانی اطراف تل زینبیه را گشتم برای پیدا کردنش...
نبود که نبود...
وقتی از سفر اربعین برگشتم تازه فهمیدم پروازش به مقصد دمشق بوده و نه نجف...
جدی گفته بود... او زینبیه بود و ما به خیال خود در تل زینبیه منتظرش بودیم...
از "تل زینبیه"... تا "زینبیه"... یک "تل" بیشتر فاصله نبود... اما... او رسید و ما نرسیدیم...
امسال نه مشکل پاسپورت داشتم و نه ویزا...
امروز صبح سری به بهشت زهرا زدم و سر خاک حمید...
عکسش لبخند میزد و میگفت: فلانی امسال هم مشکل پاسپورت و ویزا داشتی... مثل پارسال ما حل کردیم...
و راست میگفت...
قدم قدم... تا به حرم...
شهید حمیدرضا اسداللهی مدافع حرم
- ۹۶/۰۴/۱۱