ما مدعیانِ صفِ اول بودیم .....!!!
ایام نیمه شعبان برا انتظامات پارک سوار جمکران بچه های پایگاه را برده بودم جمکران
سامان دهی کردم و هر کدوم سر پستشون ایستاده بودند
خلوت ترین مسیر را که خیلی کسی ازش رد نمیشد دادم به سید مصطفی چون سنش خیلی کم بود گفتم شما اینجا وایس
چون خیلی اصرار کرده بود آورده بودمش. گفت فرمانده میشه یه بیسیم هم به ما بدید؟!
خیلی پسره آروم و با ادبی بود دلم واسش سوخت یه بیسیمم دادم دستش گفتم حرف بیخودی نزنی توش به مرکز وصله
توگرمای تابستان قم تا 4عصر میخ کوب بدون چون و چرا سر جاش وایساده بود صورتش سرخ سرخ شده بود و دماغش سوخته بود
وقتی خواستیم برگردیم گفت سال بعدهم منو با خودتون میارید، گفتم اگه جلسه های مسجد را منظم شرکت کنی میارمت
سال بعد ایام نیمه شعبان گفتند خبری ازش نیست احتمالا دست داعش افتاده
ما فکر میکردیم به سن و ساله ......
هدیه به روح شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://telegram.me/ammarzabehi
- ۹۵/۰۲/۰۹
دلتنگ خنده هاتم چ زیبا بود کاش زمان برمیگشت کاش می دیدمت کاش بیشتر وبیشتر میدیدمت کاش دوباره خنده هایت را می دیدم میدانم خندانی میدانم جایت چقدر خوب است اما من با این دل لامصب چ کنم وقتی نیستی اینجا...حضرت زینب یاورت روحت شاد