مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

محمدحسن قاسمی از بیان خواهر ارجمندش

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۴۸ ب.ظ


محمد حسن از کودکی بچه‌ی خاصی بود‌. اخلاق خیلی نرم و دوست داشتنیی داشت. مادرم معلم بود و سیستم خانه‌ی ما طوری بود که بچه‌ها تا جایی که بشود در خانه تحت مراقبت باشند و به مهد نروند. من وخواهرم که از برادرها بزرگتر بودیم تایم مدرسه‌مان را مخالف مادر انتخاب می کردیم تا همیشه کسی برای مراقبت از بچه‌ها در خانه باشد. به همین خاطر می‌توانم بگویم شاید برای محمد حسن حکم دایه را داشتیم. و همین مساله باعث شده بود تا حتی در بزرگسالی هم برای او حکم مشاور را داشته باشیم. در خانه‌ی ما هیچ وقت بچه‌ها مجبور به کاری نمی‌شدند، مسائل به مشورت گذاشته می‌شد و همه نظر می دادند و در نهایت تصمیم می‌گرفتیم. این بود که خانه‌ای بی سر و صدا بی جنجال و آرام داشتیم. این را گفتم تا بدانید اگر محمد حسن تصمیم گرفت به سوریه برود هیچ کس نه او را مجبور کرد و نه تشویق، بلکه این انتخاب آگاهانه‌ی خود او بود .او همه‌ی آنچه که یک جوان، برای شروع یک زندگی موفق لازم دارد را داشت. سلامت جسمی و تیپ و هیکل زیبا، شغل مناسب، درآمد قابل قبول در تهران، پس انداز کافی برای شروع زندگی، ماشین خوب ولی او به همه‌ی داشته‌هایش پشت کرد و مسیر شهادت را برگزید.

در دوران دانشجویی در طرح تقویت مبانی معرفتی که توسط دانشگاه امام صادق علیه السلام برگزار می‌شد، در دو تابستان، در تهران و مشهد شرکت کرد و بعد از همین طرح‌ها بود که مسائل ارزشی برایش مفهوم بسیار عمیق‌تری پیدا کرده بود و این امر در سخن و مرامش کاملا آشکار بود. و زمینه را برای علاقه به ورود به دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله برایش فراهم کرد.

محمد حسن در سال ۹۴ وارد دانشگاه بقیه الله شد و این در حالی بود که حداقل از سال ۹۲ طبق مستندات وبلاگش سودای رفتن به سوریه را در سر داشت. از همان ابتدای ورود به سپاه، سراغ سوریه را گرفته بود چون معتقد بود سوریه خط مقدم مبارزه با استکبار جهانی است. آن روز‌ها آرزوی دامادیش را داشتیم و برایش خواستگاری می‌رفتیم. می‌گفت هرجا رفتید بگویید تا جنگ هست من باید در صحنه باشم. اگر در آرزوی رسیدن به یک زندگی مرفه بی‌دغدغه هستند من مورد مناسبی نیستم. اگر با این مسئله مشکل نداشتند پا پیش بگذارید. می‌خواهم از ابتدا واقعیت زندگی مرا بدانند و با بصیرت بپذیرند. به او می‌گفتم آخر کی تن به چنین شرایطی می‌دهد؟ و دخترش را به کسی بدهد که به احتمال زیاد از ابتدای جوانی بیوه شود و همیشه تن و بدنش بلرزد که قرار است اتفاقی برای تو بیفتد؟ می‌گفت این از ضعف ایمان و نگرش ماست این چه طور تاسی به زهرای مرضیه است؟! زهرای عزیز ۹ سال با همسرش زندگی کرد و علی تمام وقت در میدان‌های کارزار بود و مجروح و خونین به خانه می‌آمد. ولی این مساله زهرا را دچار آشوب و استرس نمی‌کرد چون می‌دانست یک بار به دنیا آمده‌ایم و یک بار هم می‌میریم و این مساله مقدر الهی است و اگر تقدیر بر مرگ باشد در بستر هم باشیم خواهیم مرد و اگر تقدیر بر زندگی باشد در بحرانی‌ترین صحنه‌های نبرد هم جان به در خواهیم برد. در این میان باید زندگی کنیم آن هم بر مبنای تکلیف و وظیفه‌ای که بر دوشمان نهاده شده است. چه زن و چه مرد فرقی نمی‌کند. معتقد بود عمری مرگ بر آمریکا را شعار دادیم و اتفاقی نیفتاد باید برای محو استکبار جهانی به پاخیزیم و تا نابودی کامل جبهه ی استکبار و تشکیل حکومت حق تلاش کنیم.




  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">