مدافع حرمی که ذکرش "شهادت در راه اهلبیت(ع)" بود 1
پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۲۵ ب.ظ
مادر شهید مدافع حرم مرتضی عطائی میگوید: "مرتضی خودش شهادت میخواست، خوشحالم که به آرزویش رسید، انشاءالله جهادش مورد قبول خداوند قرار بگیرد."
پدر شهید عطایی میگوید: افتخار میکنم که فرزندم
شهید شده است، نمیگویم که من از او راضی هستم بلکه امیدوارم که مرتضی از
من راضی باشد.
وی میافزاید: مرتضی به اسلام، ولایت و اهل بیت خدمت
کرد، جنگ سوریه که شروع شد دلش هوایی شده بود که برود سوریه اما اقوام و
آشنایان همه ناراضی بودند، اما من گفتم اگر برای رضای خداوند و دفاع از
اسلام میروی من راضی هستم. چندین بار به سوریه رفت و هر دفعه که بر میگشت
زخمی و مجروح بود و آخرین دفعهای که مجروح شده بود از ناحیه دست بود به
طوری که داخل انگشت دستش میله گذاشته بودند وقتی تصمیم گرفت مجدد برود
سوریه گفتم با این دست میتوانی خندید و گفت تا جایی که توان داشته باشم هر
کاری از دستم برآید انجام میدهم و این بار هم رضایت به رفتنش دادم.
پدر شهید مدافع حرم با بیان اینکه برای مرتضی شرط
گذاشتم که اگر میخواهد به سوریه برود تنها باید برای رضای خداوند برود و
اگر رفت دست من را هم بگیرد عنوان میکند: دفعه اول دور از چشم اقوام که
راضی به این موضوع نبودند و حتی موقع رفتن هم با پسرم خداحافظی نکردند به
جبهه رفت همه به من اعتراض میکردند که چرا اجازه دادم و من در پاسخ
میگفتم به جبهه جنگ میرود کنار دریا که نمیرود و اگر رفت و با یک دست و
پا برگشت خودم را ملامت نمیکنم.
وی بیان میکند: آخرین دفعهای که میخواست برود
آمد و روی مرا بوسید و خداحافظی کرد اما به دوستانش گفته بود من دیگر
نمیآیم، من مال اینجا نیستم و موقت آمدهام و اینقدر تلاش میکنم تا
خداوند خودش من را انتخاب کند.
پدر در حالی که چشمانش پر از اشک است میگوید:
همزمان که در سوریه بود، برادر بزرگترش نیز مدافع حرم است و الان بیش از
اینکه دلم برای شهیدم بسوزد برای برادرش میسوزد. شب گذشته ساعت یک نیمه
شب تماس گرفت و گفت من مرتضی را کفن کردهام و کارهایش را برای برگشت انجام
دادهام و منتظرم تا هواپیما بیاید گفتم تو هم با برادرت برگرد گفت اصرار
نکنید برادرم راه خودش را رفته و من نیز میخواهم راه خودم را بروم اگر
لایق باشم من نیز همانند برادرم میآیم اگر نه اینجا راحت هستم.
عطایی میافزاید: مرتضی شغل آزاد داشت به حرفه
تاسیسات ساختمانی مشغول بود و بسیجی فعال، فرمانده پایگاه بود و قائم مقام
گردان منتهی هیچوقت نمیگفت که قائم مقام گردان است. همیشه میگفت برای
برداشتن یک بار نیاز به پنج انگشت است اگر یکی از انگشتان نباشد بار به
مقصد نمیرسد من هم باید باشم به حضور من نیاز است اگر من و امثال من
نرویم داعشیها فردا مشهد هستند. همیشه این مثال تکه کلامش بود که از سیره
پیغمبر است که میگفتند همیشه جنگ را به خارج از کشور اسلامی بکشید تا
خاندان و ناموس مسلمین در امان باشند.
- ۹۵/۰۶/۲۵