معبر شهادت
همسرم در قسمت زرهی لشگر مشغول به خدمت بود.سروصدای زیاد تانک باعث شده بودگوشهایش به شدت سنگین شوند.خودش ازاین بابت خیلی اذیت میشد.
چندبار از طرف حوزه و قسمت های اداری لشگر به ایشون پیشنهاد همکاری شده بود،ولی قبول نمیکردند.
یک روز گفتم علیرضاجان حالا که بهت پیشنهاد همکاری در قسمت اداری شده قبول کن،سلامتیت واجب تر هست!
ولی باوجود این همه سختی کار گفت:"من صفای گردان را با پشت میز نشینی عوض نمیکنم.من عاشق شغلم هستم.و از بودن در رزمایش ها و ماموریت ها لذت میبرم و هیچوقت خسته نمیشم.
آقا علیرضا روحیه بالایی داشت.با انگیزه و عشق کار میکرد.هیچوقت از سختی کار یا خستگیهایش برای من نمیگفت.خستگیهایش را پشت در خانه میگذاشت و با لبخند و خوشحالی وارد منزل میشد.
او یک پاسدار به مفهوم واقعی کلمه بود.
همسرم مرد روزهای سخت بود.او از تن عافیت دل بریده بود.و گویا علیرضای بهشتی برای رسیدن به آرزوی دیرینه ی خود این مسیر را انتخاب کرده بود تا معبری باشد برای رسیدن به شهادت....
این رفتارشان مصداق کلام شهید همت بود که :" ما هنوز شهادت بی درد میطلبیم.غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند."
دنیـــا و هـــرچه بود به دنیــــا نهادو رفــــت
چون لـــاله داغ بردل صــــحرانهادو رفـــــت
مــــــثل عبـــــور حادثه ازمـــــرز التهـــاب
بر روی لــحظه های خــــطر پانهـــادو رفـــت
شهید مدافع حرم علیرضا نوری
نقل از همسر شهید
@shahid_Alireza_Nouri
- ۹۵/۱۱/۱۶