منتظرم لیک نیست وقت معین
بسم الله
قربتا الی الله
هوا نرم نرم بارون داشت و زمین خیس بود و صدای روضه فضای امامزاده علی اکبر رو پر کرده بود.
رسیدم پای مزار محمدحسین. بهت زده نگاش میکردم. سلامی دادم و نشستم.
و در تمام این مدت خاطره ی احمدرضا درباره روز خاکسپاری محمدحسین و حالت اون روز محمودرضا رو مرور میکردم.
احساس میکردم محمود همون دور و بر به دیوار تکیه زده و زیپ کاپشنش رو بخاطر سرمای هوا تا زیر گلو کشیده بالا و سرش را انداخته پایین و دستهاش رو کرده توی جیبش و کف یکی از پاهاش رو هم گذاشته روی دیوار....
محمود رو اونجا حس میکردم...
منتظر....
احمدرضا میگفت:
"آبانماه ۹۲ بود. برای شرکت در مراسم تدفین پیکر مطهر شهید مدافع حرم، محمد حسین مرادی، با محمودرضا به گلزار شهدای چیذر در امامزاده علی اکبر رفته بودیم. تراکم جمعیتی که برای تدفین آمده بودند زیاد بود و نمیشد زیاد جلو رفت اما من سعی کردم تا جایی که میتوانم به محل تدفین نزدیک شوم و لحظاتی از محمودرضا جدا شدم… اما فایدهای نداشت و نمیشد به آن نقطه نزدیک شد. چند دقیقهای در حال تکاپو برای جلوتر رفتن بودم که وقتی دیدم نمیشود، منصرف شدم و به عقب برگشتم. محمودرضا عقبتر رفته بود و تنها به دیوار تکیه زده بود و زیپ کاپشنش را بخاطر سرمای هوا تا زیر گلو کشیده بود و سرش را انداخته بود پایین و دستهایش را کرده بود توی جیبش و کف یکی از پاهایش را هم گذاشته بود روی دیوار. جلوی امامزاده یک سماور بزرگ گذاشته بودند؛ رفتم و دو تا چایی ریختم و آمدم پیش محمودرضا. یکی از چاییها را به او تعارف کردم اما محمودرضا اشاره کرد که نمیخواهد و چایی را از من نگرفت. با کمی فاصله ایستادم کنارش. چند دقیقهای محمودرضا به همین حال بود. سرش را کاملا پایین انداخته بود طوریکه نگاهش به زمین هم نبود و انگار داشت روی لباس خودش را نگاه میکرد. نمیدانم چرا احساس کردم در درونش دارد با شهید مرادی حرف میزند. در آن لحظه چیزی مثل برق از ذهنم عبور کرد… نکند شهید بعدی محمودرضا باشد؟! دو ماه بعد محمودرضا به شهادت رسید و وقتی برای تحویل گرفتن پیکرش به تهران رسیدیم، حالت آنروز محمودرضا در گلزار شهدای چیذر مدام جلوی چشمم بود...."
منتظرم لیک نیست وقت معین
همچو قیامت وصال منتظرت را
شهیدمحمدحسین مرادی
شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
- ۹۶/۱۲/۰۷