میروم تا تو بمانے..
قرار بود وقتے از سوریہ برگشت...
خونہ پدرش هیئت بگیریم و...
شام بدیم و گوسفند بڪشیم...
خب عزیزمون از سفر برگشتہ بود...
خودم بہ تنهایے خونہ رو مرتب ڪردم و فرشارو شستم...
ڪہ وقتے میاد خونہ تمیز باشہ...
انجام این ڪارا همش
عشق میخواد...
آش پشت پا واسش درست ڪردم...
چون دفعہ اولش بود ڪہ میرفت...
سفرہ هم نذر ڪردہ بودم ڪہ فقط بر گردہ...
زمانے هم ڪہ خانوما رو دعوت ڪردہ بودم...
واسہ اومدن پاے سفرہ،همون وقت اومدن...
منتهے واسہ عرض تسلیت و خاڪسپارے...
شبا زودتر بچہ ها رو میخوابوندم و دو تایے..
بیدار بودیم و میوہ میخوردیم و صحبت میڪردیم...
همہ ی دلخوشےام آخرشبها این بود...
دو سہ خط با تو سخن گفتن و آرام شدن
یهو وسط حرفش میگفت:
"خانوم...
اگہ من شهید شدم بهم افتخار ڪن..."
میگفتم:"وا بہ چے افتخار ڪنم…؟!
بہ این ڪہ شوهر ندارم…؟!"
میگفت:
"بہ این افتخار ڪن ڪه من همہ رو دوست دارم و...
بہ خاطر همہ مردم میرم...
اگہ نرم دشمن میاد داخل خاڪمون...
پیش از ما هم اگہ شهدا نمیرفتن...
حالا ما هم نمیتونستیم تو امنیت و آرامش زندگے ڪنیم..."
روز آخرے ڪہ میخواست برہ گفت:
"بیایید وایسید عڪس بگیریم…
ڪولہ شو ڪہ برداشت...
رفتم آب و قرآن بیارم...
فضا یہ جورے بود...
فڪر میڪردم این حالات فقط مخصوص فیلما و تو ڪتاباست...
احساس میڪردم...
مهدے بال درآوردہ دارہ میرہ...
از بس ڪہ خوشحال بود...
ساڪشو خودم جمع ڪردم...
قرار بود ۴۵ روزہ برہ و برگردہ ولے...
۲روزِ بعد شهید شد...
(همسر شهید،مهدے قاضے خانی)
و این راہ ادامہ دارد...
- ۹۵/۰۴/۰۴