مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

نقش شهید ابوالقاسمی در تغییر مسیر زندگی یک سارق

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۴۱ ب.ظ


سارقی که زندگی اش با صحبت ها و نصیحت های شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی تغییر کرده بود، وقتی متوجه شهادت سید شد، با گریه گفت: سید کجاست که ببینه چقدر زندگی ام تغییر کرده...

به گزارش خبرگزاری بسیج، یکی از دوستان شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی در خاطره ای آورده است: 

گوشیم موبایلم زنگ خورد.سید مجتبی بود. گفتم: «آقا سید عجب شبی زنگ زدی، شب میلاد حضرت ابوالفضل است و من عیدی میخوام.» سید گفت: « شوخی رو بزار برای بعد فقط بگو کجایی؟» گفتم: «مسجدم،» گفت: «سریع بیا دم در».

دلم ریخت و نگران شدم. با عجله خودم رو به دم در رساندم. سید نگاهی بهم کرد و گفت: «چرا پس با دمپایی اومدی؟ من عجله دارم سریع کفش بپوش و بیا فلان آدرس دنبالم.» منم سریع کفش پوشیدم و رفتم.آقا سید شخصی رو دستگیر و مقداری طلا و جواهرات سرقتی ازش گرفته بود.

با هر سختی که بود سارق رو به حوزه منتقل کردیم. سید به عنوان مسوول عملیات حوزه بسیج چندتا سوال ازش پرسید و شروع کرد به نصیحت کردنش که این مال دزدی چ تاثیراتی رو زندگی و فرزندت دارد و ... 

آن شخص تحت تاثیر صحبتها،مهربانی و شخصیت سید مجتبی قرار گرفت و شروع به گریستن کرد. در نهایت زنگ زدیم به صاحب منزل سرقت شده آمد و بعد از تحویل گرفتن طلا و جواهرات گفت که من از سارق شکایتی ندارم.

سید به سارق گفت که آزادت میکنم که بروی و سارق که تحت تاثیر صحبت های سارق قرار گرفته بود، وقتی که فهمید شب میلاد حضرت ابوالفضل است اصرار داشت که دست سید را ببوسد اما سید اجازه نداد. سید قرآن کوچکی از جیبش درآورد و گفت: «این رو ببوس و در پناه قرآن برو ...»

پنج ماه بعد،قرار بود پیکر سید مجتبی را ساعت 23 از فرودگاه اهواز تحویل بگیریم. بنر بزرگ این شهید، در درب حوزه حمزه سیدالشهدا خودنمایی می کرد. در آن شلوغی نگاهم به شخصی افتاد که به همراه دختر کوچکش روی موتورنشسته و با دست بر پیشانی خود میزد.گویی دنبال یک چهره ی آشنا میگشت.مرا دید و صدایم زد و گفت: «مرا میشناسی؟»قیافه اش آشنا بود. گفت: «من همان سارقی هستم که آن شب دستگیرم کردین. فقط بهم بگو این شهید همون سید بامرام و خوش رو است؟» گفتم:«آره »صدای گریه اش بلند شد. میگفت که بعد از اون صحبتها عوض شده است و کار خلاف را کنار گذشته و به زندگی کنار زن و بچه با رزق و روزی حلال ادامه می دهد. می گفت سید کجاست که ببیند چقدر زندگی ام تغییر کرده است...

چند وقت پیش مراسمی بود در آستانه متبرکه سبزقبا که باز این شخص را آنجا دیدم که با همسر و فرزندش برای زیارت آمده بودند تا مرا دید بغلم کرد و باز شروع به گریه کردن کرد...

دوش دیدم جوانی گریه آلود

به سر می زد ز داغ رفتن تو

به زیر لب چنین می گفت سید

امان و الامان یا حضرت هو

به کانال کوله بار(اخبار راهیان نور) بپیوندید/ شما دعوتی به کانال شهدا

@koolebarir

  • خادم اهل بیت (ع)

سید مجتبی ابوالقاسمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">