مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

همه اهالی مجید را دوست داشتند

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ

تا امروز به کسانی برخورده‌اید که همه محل آنها را بشناسند و با نام کوچک صدایشان بزنند؟ تا حالا شده نام کسی را در کوچه و محله و خیابان‌های اطراف بپرسی و قریب به اتفاق مردم از او به خوبی یاد کنند و از نبودش پریشان باشند؟ این ویژگی همه افرادی است که مردم‌دار هستند و با رفتار و گفتار خوب، خود را در دل همه جای می‌کنند. حالا اگر این آدم‌های مردم‌دار محله شهید شوند، چه می‌شود؟ به محض شنیدن خبر شهادت و یا مفقود‌الاثر شدنشان، همه محله به ناگهان به هم می‌ریزد. مجید قربانخانی، شهید جاوید‌الاثر مدافع حرم محله یافت‌آباد جنوبی یکی از همین افراد بود. این روزها خانواده‌اش در عین ناباوری از خبر شهادتش، هنوز امید دارند دوباره به خانه برگردد.

40 روز پیش خبر شهادتش آمد

از میدان پژوتن که به سمت چپ برانی، بنرهای کوچک و بزرگ خبر شهادت مجید را در محله فریاد می‌زنند، ولی اهالی محله نمی‌توانند یا شاید نمی‌خواهند بپذیرند که مجید، پسر با معرفت محله که تا همین چند روز پیش با آنها خوش‌وبش می‌کرد و با شوخ‌طبعی دلشان را شاد می‌کرد در غربت به شهادت رسیده و مفقودالاثر باشد. همین ۴۰ روز پیش بود که فریاد و شیون محله یافت‌آباد جنوبی را پوشاند و همه دوستان و آشنایان با شنیدن خبر شهادت مجید شوکه شدند و امروز هم در چهلمین شب بی‌خبری از مجید قربانخانی، هنوز هم بنر‌ها و پلاکاردهای بزرگ روی دیوار کاشی ۳/۱ کوچه یاس را در خیابان بابایی پوشانده و لباس عزا بر تن اعضای خانواده و دوستانش کرده است. جلوی درخانه اگر نمی‌دیدمشان مصاحبه را از دست داده بودیم، چراکه قصد رفتن به مراسمی را داشتند که تقریباً هر شب در یکی از مساجد و حسینیه‌های محله و حتی مناطق همجوار برای شهادت مجید برگزار می‌شود، اما این ویژگی خانواده شهداست که مهربانند و مهمان نواز. برمی‌گردند و با روی خوش می‌پذیرندمان و از «حاج رحمت مصطفایی» می‌خواهند که به برگزار‌کنندگان مراسم خبر دهد که کمی دیرتر به مراسم می‌رسند.

«حاج رحمت» دبیر شورایاری محله یافت‌آباد جنوبی از اقوام شهید است که سال‌ها با خانواده شهید در یک ساختمان زندگی کرده‌اند و فرزندانش او را داداش مجید صدا می‌کردند.

او تک پسر خانواده قربانخانی بود

طبقه دوم ساختمان، منزل خانواده شهید است و در و دیوار و عکس‌های بزرگ و کوچکی که از مجید نصب شده شهادت می‌دهند که تک پسر خانواده شهید شده است، اما ته ته دل «مریم ترکاشوند» مادر شهید قرص است و می‌گوید: «من دلم روشن است و می‌دانم که مجیدم پیدا می‌شود و به خانه برمی‌گردد.» تک پسر خانواده که‌باشی دل همه به داشتنت خوش می‌شود و از شدت دوست داشتن، جور دیگری بار می‌آیی. مادربزرگ این کار را کرده بود و مجید یکی یکدانه خانواده بار آمده بود و از بس مهربان بود همه اعضای فامیل او را دوست داشتند. این را زنی می‌گوید که به هیچ‌وجه باورمان نمی‌شود که مادر شهید باشد، از بس که جوان است و از بس با عشق از تک پسرش حرف می‌زند و باور نمی‌کند که مجیدش در حلب سوریه مفقود شده باشد. «ساناز» و «عطیه» هم باور نمی‌کنند که برادرشان که اسلحه‌ای بزرگ روی دوش گرفته و جسورانه به دوربین خیره شده و لبخند می‌زند حالا شهید شده باشد و هرگز برنگردد، اما برای «افضل قربانخانی» ۴۰ روز دوری کافی بوده که در عین جوانی، کمی خمیده شود، چراکه می‌خواهد احساسی فکر نکند و واقع‌بینانه‌تر با اتفاق شهادت فرزندش کنار بیاید. پدر شهید می‌گوید: «مرتب از رفتن و دفاع از حرم حضرت زینب(س) حرف می‌زد، اما باور نمی‌کردم که به این زودی برود و به این سرعت به شهادت برسد، چراکه مجید بسیار زرنگ و قوی بود.» اینها را می‌گوید و اشک از چشمانش جاری می‌شود.

انتظار برای بازگشت پسر

مادر شهید با شور و شوق به همراه دخترانش به فیلمی که دوستان مجید از حضور مدافعان در حرم حضرت زینب(س) آورده‌اند نگاه می‌کند و با لبخند می‌گوید: «بخدا یکی ته دلم می‌گوید که مجید زنده است و ان‌شاءالله به‌زودی برمی‌گردد...» همه از ته دل آمین می‌گویند. مجید در شهرک مسلمین به دنیا آمد و بزرگ شد و در دبیرستان امام جواد(ع) درس خواند. خیلی تمایلی به ادامه تحصیل نداشت و کنار پدر در بازار آهن مشغول به کار شد. مادر شهید می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های مجید سخت کار کردن و دست و دل بازی‌اش بود. خیلی کار می‌کرد و شب که به خانه می‌رسید همه پولش را به من و خواهرانش می‌داد. بچه‌های محل را سوار نیسانش می‌کرد و به زمین فوتبال می‌برد و برای آنها خرج می‌کرد و ساعت‌ها بازی می‌کردند. همیشه می‌گفت باید برای نوجوانان برنامه‌ریزی و اوقات فراغتشان را پر کرد وگرنه آسیب می‌بینند و به خلاف رو می‌کنند.»

«مریم ترکاشوند» مانند همه مادران دوست دارد در مورد خصوصیات پسرش حرف بزند و جالب اینکه وقتی از شوخ‌طبعی و خنده رویی و مهربانی زیاد مجید می‌گوید، انگار که روبه‌رویش نشسته باشد، مثل دخترانش دلش غنج می‌زند و با خوشحالی از او تعریف می‌کند، اما وقتی چشمش به عکس‌های بزرگ مجید بر دیوار خانه می‌افتد سکوتی سنگین همه خانه را پر می‌کند و همه در سکوت به هم نگاه می‌کنند. باز مریم است که می‌گوید: «در محله سر به سر همه می‌گذاشت. داداش همه بچه‌های یافت‌آباد بود.»

از کمک به اهالی دریغ نمی‌کرد

«رحمت‌الله‌مصطفایی» دبیر 3 دوره شورایاری محله یافت‌آباد جنوبی از اقوام خانواده محسوب می‌شود، اما مانند اعضای خانواده شهید است و در همه برنامه‌ها، پدر شهید را همراهی می‌کند: «مجید مانند پسرم بود و از آنجایی که چندین سال در یک ساختمان با هم زندگی می‌کردیم مثل پسرم دوستش داشتم و پس از شهادت و مفقود‌الاثر شدنش خیلی پریشانم.» او با بیان خاطره‌ای از مجید می‌گوید: «مجید هر‌کاری از دستش برمی‌آمد برای همه مردم محله و اقوام و دوستانش انجام می‌داد و از هیچ خدمتی دریغ نداشت. همین دیروز پیرزنی مرا دید و از احوال مجید پرسید. گفتم که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) شهید شده. باورش نمی‌شد. می‌گفت که روزی از میدان خرید کرده بودم و نمی‌توانستم سبزی و میوه‌ها را بیاورم که مرا سوار ماشین خود کرد و به خانه آورد. حتی وسایل را تا آشپزخانه برایم آورد.» از چند ماه پیش در حرف‌هایش زمزمه رفتن بود و مرتب از اوضاع کشور سوریه و محافظت و نجات حرم حرف می‌زد، اما کسی جدی نمی‌گرفت. شاید به این دلیل بود که جملاتش را با خنده و صداقت و مهربانی زیادی بیان می‌کرد و در جواب هر کسی که می‌گفت نرو فقط به گفتن «چشم» اکتفا می‌کرد، اما در سرش فکر دیگری داشت. به گفته مریم ترکاشوند مدت‌ها بود که در پشت خنده‌ها و چهره آرامش، غمی پنهان بود و سرگشتگی و بی‌قراری را می‌شد حس کرد، اما آنقدر با آرامش و لبخند حرف‌هایش را می‌زد که کسی باورش نمی‌شد بدون خداحافظی برود.

پدر شهید آشنای جبهه و جنگ است

مادر است دیگر؛ غمی دلش را چنگ می‌اندازد. روی تصویر فیلمی که مجید از سوریه فرستاده و او و همرزمانش را در حال عزاداری در حرم حضرت زینب(س) نشان می‌دهد مکث می‌کند: «مجید مداح بود. صدای خیلی خوبی داشت و در این فیلم که خودش برایم فرستاده در حرم مداحی می‌کند و حالا که به حرف‌هایش فکر می‌کنم می‌بینم که رفتنش بدون دلیل نبوده؛ مجید نمی‌توانست ظلم را در هیچ شکلی تحمل کند. ۱۲ دی ماه بود که از خانه رفت. من خانه نبودم. رفته بودم نان بگیرم و تا برگردم دیدم ساکش را برداشته و رفته، اما از آنجایی که قول داده بود سالم برمی‌گردد و هیچ‌وقت زیر قولش نمی‌زد زیاد بی‌تابی نکردم. هنوز هم ته دلم قرص است. انگار کسی مدام در گوشم می‌گوید که نگران نباش مجید زنده است و به‌زودی برمی‌گردد.» مادر شهید با بیان این مطلب می‌گوید: «می‌گفت نمی‌توانم نسبت به حملاتی که به حرم حضرت زینب(س) می‌شود بی‌تفاوت باشم. یک روز لباس رزمش را پوشید و با شوخی و خنده گفت الکی مثلاً من مدافع حرمم و دارم می‌روم... قرآن را آورد و من و پدرش او را از زیر قرآن رد کردیم و فیلم گرفتیم و بعد از گرفتن فیلم گفت الکی نگفتم، همین فردا عازم هستم.» پدر شهید آشنای جنگ تحمیلی و جبهه است و ۲۸ ماه در مناطق «زبیرات» و «عین خوش» در لشکر ۲۱ حمزه خدمت کرده است. او در این‌باره می‌گوید: «قسمتم نبود که شهید شوم، حتی مجروح هم نشدم و فقط ایثارگرم برای همین حس و حال مجید را برای رفتن به سوریه و دفااع از حرم خوب می‌فهمیدم.»

همه اهالی مجید را دوست داشتند

روز قبل از رفتن به محل کار پدر رفت. صاحب مغازه کناری آمد و مجید را در بغل گرفت و گفت که نرو، پدرت تنهاست. تو تنها پسرش هستی و عصای دستش... مجید او را بوسید و گفت مراقب پدرم باشید. من می‌روم و خیلی زود بر می‌گردم. پدر با یادآوری آن روز می‌گوید: «قرار گذاشته بودیم که بعد از دوره مأموریت ۴۵ روزه‌اش برگردد و به خواستگاری برویم که نشد.» چشمان پدر دوباره بارانی می‌شود: «تصورش هم سخت است. مجید خیلی پسر شجاع و نترسی بود. روزی 3 بار از سوریه به من زنگ می‌زد.» عطیه خواهر کوچک‌تر شهید می‌گوید: «روز قبل از رفتنش زنگ زد و گفت چند دقیقه دیگر پایین باش. با موتور آمده بود خداحافظی کند. گریه کردم. گفتم مجید تو رو خدا نرو. گفت این‌قدر در کار من نه نیاورید، هر کس برود سوریه که شهید نمی‌شود. من برمی‌گردم و به لبنان و عراق هم می‌روم. مرا به مادر همسرم سپرد و پدر و مادر و ساناز را به من سپرد و رفت.»

 عطیه می‌گوید: «روزی که خبر شهادت مجید را دادند در محله قیامتی برپا شد و در مراسم‌ترحیمش دسته‌های عزاداری راه افتاد. در مسجد بیشتر از 3هزار نفر شرکت کردند و این نشان می‌دهد که همه اهالی محله مجید را دوست داشتند.» مرتضی قربانخانی، پسر عمو و دوست صمیمی مجید می‌گوید: «مجید برادر من بود و با اینکه از من کوچک‌تر بود در خیلی از موارد با او مشورت می‌کردم، اما این روزهای آخر خیلی منقلب بود. حال و هوایش با همیشه فرق می‌کرد و مرتب از جنگ در سوریه حرف می‌زد.»

محمدرضا مسعودی، دوست و رفیق مجید:

عاشق سفر بود و با همه زود رفیق می‌شد

7 سال پیش با مجید دوست شدم. مجید بچه خوش زبون و با معرفتی بود. همه این مدت همه جا با هم بودیم و همه حرف‌هایش را به من می‌گفت. مجید با همه زود رفیق می‌شد. هیچ کینه‌ای را به دل نمی‌گرفت. مجید با همه خوب بود و به همه احترام می‌گذاشت. به همه خوبی می‌کرد. کمک حال مردم بود و دل نازک. خیلی زود گریه می‌کرد. ماه رمضان‌ها نان می‌گرفت و بین دوست و همسایه‌ها پخش می‌کرد. عاشق مسافرت بود. هرجا می‌رفت برای همه سوغاتی می‌گرفت، ولی از زمانی که تصمیم به رفتن گرفت، خیلی عوض شده بود، انگار نورانی شده بود. دیگر با کسی‌کاری نداشت. تو خودش بود. مرتب می‌گفت فقط زودتر به سوریه بروم.

مجید قربانخانی

نام پدر: افضل

تاریخ تولد: ۳۰ مرداد ۱۳۶۹

تاریخ شهادت (مفقودالاثر):۲۱ دی ماه ۱۳۹۴

محل شهادت: حلب منطقه خان طوبا – سوریه

منبع: همشهری محله


  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">