مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

همه تکفیرها رو یک تنه حریفم

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ق.ظ

به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز به نقل از فارس، شهید حسین مشتاقی، زاده شهرستان بهشهر و از رزمندگان و مدافعان حرم عقیله بنی هاشم بود که در عملیات «خان طومان» توسط تروریست های تکفیری به فیض عظیم شهادت نایل آمد. میثم دهقان یکی از همرزمان و دوستان این شهید والا مقام که سال ها این شهید را درک کرده است خاطراتی از این شهید را اینگونه روایت می کند:

شاداب ترین، شلوغ ترین و شوخ طبع ترین

اگر بخواهم حسین مشتاقی را در یک کلام معرفی کنم، باید بگویم که او شاداب ترین، شلوغ ترین و شوخ طبع ترین رزمنده گروهان ما بود. کلا ذهن خلاقی در شوخی و شیطنت داشت. اگر می شد عکس های دسته جمعی که با بچه ها در سوریه انداخته بودیم را منتشر کنیم، ملاحظه می کردید که در تمامی عکس ها او در حال شوخی کردن و اذیت کردن بچه هاست. ساده ترین کارش این بود که روی سر بچه ها با انگشت شاخ می گذاشت. خلاصه هر بار یک ادا و اصولی داشت.

این دفعه رو بی خیال شو برادر

از ساعت 12 تا 4 صبح پست می دادیم. هر دو ساعت یکی از بچه ها برای پست بیدار می ماند. من معمولا به جای بچه ها بیدار می ماندم. وقت اذان صبح داشتم می رفتم توی اتاق نماز بخوانم که دیدم حسین درب اتاقی که تعدادی از بچه ها خوابیده اند را باز کرده، مچ اش را گرفتم و گفتم چه کار می کنی داداش جان! چرا در اتاق را باز گذاشتی؟ بچه ها سرما می خورند. رو کرد به من و با خنده خاص خودش گفت: نه داداش! دیشب با این بچه ها کُری داشتیم. شب وقت خواب دیدم  آب معدنی های ما نیست. کاشف به عمل آمده بطری های آب معدنی را از واحد ما دزدیده اند. منم در را باز گذاشتم، تا تنبیه شوند. همه این جملات را با همان لبخند و لحن سرشار از شوخ طبعی اش بیان کرد که مرا به خنده انداخته بود. هر طور بود قانع اش کردم که بابا حالا این دفعه را بی خیال شو برادر!

خرج توپ را ریخت توی منقل

شب ها قبل خواب با تعدادی از بچه ها می رفتیم پشت بام و کنار بچه هایی که در حال پست بودند گپ می زدیم. هوا سرد بود. منقلی را وسط پشت بام گذاشته بودیم و روی چهار پایه ای استوار کرده بودیم. هر روز چوب های جعبه های مهماتی را که خالی می شد می شکستیم و می ریختیم توی منقل تا گرم شویم. روزی 20 تا جعبه خورد می کردیم. توی اتاق ها هم همین منقل ها را گذاشته بودیم، با این تفاوت که یک دودکش هم برایش درست کرده بودیم. خلاصه شبی دور هم جمع شدیم که شهید حسین مشتاقی هم به جمع ما ملحق شد. چند دقیقه ای دور منقل نشسته بودیم که از توی مشت اش چیزی را به سرعت ریخت توی منقل و بلا فاصله دور شد. آتش الو گرفته بود، همه ما افتادیم دنبال حسین که حسابی حالش را جا بیاوریم. خرج توپ 156 را توی کیسه باروت جا سازی کرده بود و ریخت توی منقل، به خاطر اشتعال زاد بودن این مواد همه ما را غافلگیر کرد. منقل که برگشت و ما تا پایین ساختمان دنبال او دویدیم.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">