چقدر این شهریور 95 طولانی شده و اصلا نمیگذرد؟؟؟
رضا دقت کرده ای که چقدر این شهریور 95 طولانی شده و اصلا نمیگذرد؟؟؟
رضا حواست هست بعدش مهرماه است؟؟؟
که محرم میشود...
قبلها شهریورها سرشار ذوق و شوق رسیدن مهر بودم و سرگرم خرید مدرسه و دانشگاه.
مهر سال گذشته که با خیال آسوده خستگی بدر میکردم غافلگیرم کردی!
میدانی چقدر شهریور سال گذشته کوتاه و دوست داشتنی بود و مهرش بهت انگیز!!!
قبل ها عاشق هوای سرد و سوزناک پاییز و عطرمست کنند سیب های قرمز و خش خش برگ های زرد بر زمین نشسته درختان و نم نم باران های آذرش بودم.
آذر...ماه تولد تو...هشتم آذر...
اما حالا...این از شهریورش که نمیگذرد آنهم از مهرش که از هر روز نزدیکتر شدنش...
تک تک این روزها که می آید با رفتنش جان مرا نیز با خود میبرد.
با لحظه لحظه این روزها خاطرات تو از پیش چشمانم میگذرد...نمیگذرد...ساکن مانده...
13شهریور سال گذشته بود ساعت11برایم عکسی فرستادی گفتی آبجی برم صبحانه که بچه ها منتظر من هستن بعد هم راه می افتم سمت فرودگاه.
وقتی با داداش مهدی رسیدین تهران رفتین به پسرخاله سر زدین و چند روزی ماندین.گفتی بمانم که ناراحت نشود رضا بهم سر نزد یا آمد و نماند...
من ساده بودم ندانستم که داری با همه وداع میکنی و این دیدار آخر است
چند روز دیرتر به خانه رسیدید...
سه هفته بعد هم ما را به خدا سپردی
با همه خداحافظی و کسب حلالیت نمودی جز من.این را باید پس از شهادتت از همسر شهید فدایی(ذوالفقار) بشنوم.از تک تک دوستانت...
سال گذشته روز اول محرم از خدا خواستم این محرم را برایم خاص قرار بده...
منظورم این بود دستم را بگیر و کمک کن تا بنده خوب تو اگر نمیشوم حرمت این ماه را نگه دارم...
چه میدانستم خدا صدایم را میشنود و تمام محرم های عمرم را دگرگون و خاص میسازد..
. آقــاحــجــتــــ
https://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ
- ۹۵/۰۶/۱۷