کاش می توانستم زمان را به عقب برگردانم...
پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ
خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده
ماه رمضان سال 77 مصطفی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.
برای سحری بلند شدیم اما مصطفی را بیدار نکردم؛
خودش موقع اذان بیدار شد، وقتی دید اذان می گویند بغض کرد و با ناراحتی گفت: « چرا منو بیدار نکردید؟»
دستی روی موهایش کشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به سن تکلیف نرسیدی.»
اخم هایش را درهم کشید و با دلخوری گفت: «از این به بعد هر کسی به سن تکلیف رسیده بره نون بخره، آشغال ها رو بذاره دم در،
من بچه ام و هنور به سن تکلیف نرسیدم .»
ناگفته نماند که آن روز، بدون سحری روزه گرفت، برای من هم درس شد که تمام ماه رمضان برای سحر بیدارش کنم.
عزیزمادر، نازننیم...چقدر دلم برای بچگی و شیطنت ها و دنیای معصومانه ات تنگ شده،
کاش می توانستم زمان را به عقب برگردانم...
- ۹۵/۰۳/۲۰