گزارش تسنیم از دیدار خانواده سردار شهید محمدرضا خاوری با مقام معظم رهبری
«زینب خاوری»، خواهر سردار شهید محمدرضا خاوری در راستای صحبتهای برادرش ادامه میدهد: «من تا سالها هیچگاه تصورش را هم نمیکردم روزی رهبری را ببینم ولی اگر میشد ببینم بدم نمیآمد. اما از سه سال پیش که داداش رضا و ابوحامد پا در این وادی گذاشتند میخواستم هرطور شده حتماً ایشان را ببینم و حرفهای زیادی داشتم که برای ایشان بگویم اما باز هم کم بود. زمانی که رضا به شهادت رسید بعد آن فقط از خدا دو خواسته داشتم که میدانستم امکان ندارد برآورده شود اما تنها خواسته قلبیام برای افتخار کردن برای حضرت آقا بود و باز هم حرفهای زیادی آماده کرده بودم. از خدا خواستم دو نفر را از نزدیک ببینم؛ یکی سردار سلیمانی بود و دیگری مقام معظم رهبری».
«یکی دو روز مانده به سالتحویل یکی از معاونان حاج قاسم به دیدنمان آمد و هدیهای از طرف ایشان آورد و حالا هم در کمال ناباوری دیدار آقا نصیبم شد. درست چهارقدمی آقا نشسته و خیره به سیمای نورانی، آرام، خندان و شوخ ایشان، بودم. در محضر ایشان هیچ نداشتم که بگویم سراپا گوش شده بودم، برخی گریه میکردند و بعد مراسم گفتند اصلاً در حال خود نبودند و متوجه نشدند اما من تک تک حرفها و حرکاتشان را دیدم. هیچگاه لذت شیرینی این دیدار را از یاد نخواهم برد. سالی که نکوست از بهارش پیداست. اما من میگویم زین پس همه نیکوست و از این بهار پیداست.
«محمدجواد خاوری» برادر سردار شهید محمدرضا خاوری از حال و هوای شب دیدار میگوید: «خوشبختانه این دیدار افتخاری بود که بهبرکت خون شهدا نصیب من و خانوادهام و تعدادی از خانواده شهدای فاطمیون شد. بسیار برنامه خوبی بود. اولاً من اصلاً فکرش را هم نمیکردم که این برنامه مختص خانواده شهدای فاطمیون باشد و حتی اینکه حضرت آقا با تک تک افراد خانواده شهدا احوالپرسی و خوش و بش داشتند، جویای احوالشان بودند و به حرفها و درددلهای تک تک این افراد با صبر و شکیبایی زیادی گوش دادند. این اتفاق اصلاً برای من قابل تصور نبود. هیچ در زندگیام فکر نمیکردم که ایشان را روزی از نزدیک ببینم و ایشان دست مرا محکم در دستان خود بگیرند و چشم در چشم من لبخند بزنند و صحبت کنند
«مهدی خاوری» کوچکترین پسر این خانواده که بهتازگی از جبهههای دفاع برگشته چنین میگوید: «در ابتدا قبل مراسم نامهای را نوشتم اما بنا به دلایلی نتوانستم آن را به آقا بدهم و از این بابت بسیار ناراحت شدم. اما به این امید قدم بر سنگفرشهای حرم نهادم که به آقای مهربانیها خواهم گفت پنج دقیقه فرصت بدهند تا حرفهایم را بزنم و ایشان بدون شک رد نخواهند کرد. اما هیچ انتظار نداشتم اما امام اسم مرا خواندند و من در جایم خشکم زده بود که یکی از مسئولین گفتند "بلند شو به کنار آقا برو". از جایم کنده شدم و به خود آمدم که ایشان دست مرا بهگرمی فشردند و مرا بوسیدند و احوالم را پرسیدند و اینکه به چهکاری مشغولم و چه میکنم، به ایشان گفتم "آقا، به مادرم بگویید اجازه بدهد من برگردم سوریه، بگذارند بروم". حضرت آقا لبخندی زدند و گفتند: من هرگز این حرف را نمیزنم.
«از رهبری فرصت خواستم که چند نکته را به عرض ایشان برسانم و آقا گفتند "بفرمایید" و از چند مسئله که مشکلات فاطمیون و مهاجرین بود سخن گفتم و آقا با توجه و حوصله خاصی گوش میدادند و برای تک تک موارد دستور یادداشت و پیگیری به مسئولین مربوطهاش را یادداشت کردند. باورم نمیشود که خود آقا فرمودند: «برو و نامهای مفصل بنویس و فردا برایم بیاور». باورم نمیشود که ایشان از کجا فهمیدند که نامهام را نشد به ایشان بدهم، حتی شخصی را مسئول گرفتن نامه از من فرمودند که چند بار با من تماس گرفتند و پیگیر نامه شدند. من این اتفاق خوب را به فال نیک میگیرم و آیندهای روشن را خواهیم دید».
کانال شهید خاوری
سردار شهید حجت
@shahid_hojjat