گفتگو با خانواده شهید حمیدرضا زمانی (3)
چه کسی خبر شهادت حمیدرضا را به شما اطلاع داد؟
مادر شهید: 5 بعد از ظهر، روز اول محرم بود. با سرو صدایی که از انتهای کوچه میآمد به بیرون از خانه رفتم. گمان میکردم که برای فرارسیدن ماه محرم مراسم گرفتهاند. به سمت جمعیت رفتم که متوجه سنگینی نگاهها شدم. به جمعیت که رسیدم پسرم امیر را دیدم که با صدای بلند گریه میکند. گفتم "چه اتفاقی افتاده؟" در آن لحظه به ذهنم خطور نکرد که ممکن است برای حمیدرضا اتفاقی افتاده باشد.
از هرطرف صدایی را میشنیدم. یک نفرمیگفت "اتفاقی نیافتاده است". یک نفر میگفت "حمیدرضا مجروح شده است". یک نفر میگفت "حمیدرضا شهید شده".
اگر دیگر پسرانتان هم بخواهند به سوریه برود، رضایت میدهید؟
مادر شهید: بله. تک تک ما وظیفه حفظ حرم حضرت زینب (س) را داریم و دیگر فرزندانم هم بخواهند بروند، مانعشان نخواهم شد. اگر شرایط حضور زنان هم در جنگ مهیا بود، خودم هم میرفتم. اگر برای رفتن حمیدرضا ناراضی بودم به خاطر شرایط زندگیاش بود و معتقد بودم که در شرایط فعلی نباید خانوادهاش را رها کند و برود.
حمیدرضا پسرش را ندید و شهید شد. برای اینکه همیشه به یادش باشیم نام پسرش را "حمیدرضا" گذاشتیم و آنها را به منزلمان آوردیم تا بیشتر مراقبشان باشیم و از طرفی به وصیت پسرم هم عمل کرده باشیم.فته طول کشید تا پیکر حمیدرضا را آوردند آن مدت سختترین لحظات عمرم را گذراندم. زمان به کندی میگذشت.
از چه طریقی به سوریه و عراق اعزام شد؟
رسول، برادر شهید: از طرف سپاه بدر عراق در جنگ با داعش شرکت کرد. در آخرین باری که به سوریه رفت، متوجه شد که دوستانش قصد دارند به کربلا بروند. تصمیم گرفت با آنها به کربلا برود.
در آخرین اعزامش که 45 روز طول کشید با دوستانش که برخی از آنها هم محلی ما هستند به کربلا رفت.
- ۹۴/۱۲/۱۷