گفتگو با خانوداده شهید حمید رضا زمانی (2)
خطاب به همسر شهید: چه سالی با حمیدرضا ازدواج کردید؟ چه زمانی به شما اطلاع داد که قصد رفتن به سوریه را دارد؟
حمیده ضرابیها، همسر شهید: سال 86 ازدواج کردیم. سه سال پیش نخستین بار به من گفت که دیگر نمیتواند بی تفاوت زندگی کند و باید برای حفظ حرم اهل بیت(س) به سوریه برود.
آن زمان دخترمان حلنا کوچک بود و مستاجر بودیم به همین دلیل مخالفت کردم. اما هر روز برایم از شرایط دشوار منطقه و سوریه میگفت. در نهایت رضایت دادم که برود. سه دوره 45 روزه به سوریه رفت. برای اینکه من و خانوادهاش نگران حالش نشویم به ما میگفت که در آنجا آشپز هستم. حتی یک بار مبلغی را از دوستان و مراکز مختلف جمع کرد و 600 کیلو مرغ خرید و به سوریه فرستاد. اما ما باور نکردیم که او در آنجا آشپز باشد.
خطاب به مادر شهید: اولین بار که مطلع شدید حمیدرضا قصد سفر به سوریه دارد چه گفتید؟
مادر شهید: خوشحال بودم که نسبت به وقایعی که در کشورهای اسلامی رخ میدهد بی تفاوت نبود. ولی زمانی که گفت میخواهم به سوریه بروم گفتم "کمی صبر کن تا دخترت بزرگ شود، بعد برو." اما تصمیمش را برای رفتن گرفته بود.
آخرین بار که قصد رفتن به کربلا را داشت، هربار که به خانه می آمد، میگفتم "صبر کن پسرت به دنیا بیاید، پسرت را ببین بعد برو. از طرفی مستاجر هستی اگر برایت اتفاقی بیافتد خانوادهات چه کار کنند؟!" جواب داد: "خانوادهام را به خدا و سپس به شما میسپارم". به پدر و برادرانش هم همین توصیه را کرده بود.
آخرین دیدارتان چه زمانی بود؟
مادر شهید: برای خداحافظی پیش من نیامد. پس از رفتنش با او تماس گرفتم. صدای صلوات میآمد. گفت در مسیر سوریه هستم. رسیدم با شما تماس میگیرم. گفتم تو که کار خودت را کردی ولی حداقل برای خداحافظی میآمدی. گفت "خداحافظی برایم دشوار بود" حلالیت گرفت و خداحافظی کرد. در این 45 روز هم با همسر و برادرانش در تماس بود ولی با من صحبت نکرد.
- ۹۴/۱۲/۱۶