گفتگو با همسر شهید سعید سامانلو بخش آخر
راضی کردن شما برایش سخت نبود؟
وقتی حرف از رفتنش به میان آمد ابتدا ناراحت شدم. چند ساعتی با او قهر کردم. اما سعید برایم صحبت کرد. گفت که هدفش از این هجرت و دفاع چیست؟ گفت که دوست دارد من همراهیاش کنم. اما من به او گفتم دلیلی ندارد برای جنگ به کشوری دیگر برود. او خندید و گفت: یعنی اگر امام زمان (عج) ظهور کند و سرباز بخواهد و در ایران هم نباشند تو باز این حرف را میزنی؟ گفتم نه آن زمان فرق میکند. خودم هم همراهت میآیم. سعید باز هم خندید و گفت: هیچ فرقی ندارد. ما مسلمانیم و شیعه. در دین ما برای حفظ اسلام مرز و بلادی مشخص نشده است. ما در بیان خوب صحبت میکنیم، اما زمان عمل که فرامیرسد... گفتم تو نرو بگذار بقیه بروند. پدرم را از دست دادهام، دیگر دوست ندارم تو را هم از دست بدهم. سعید گفت با این صحبتها کاری میکنید که من فکر میکنم در انتخابم اشتباه کردهام. خیلی با من صحبت کرد. سعید توانمند بود و من را برای رفتنش راضی کرد.
خانوادههایتان چه عکس العملی نسبت به تصمیم همسرتان داشتند؟
هم خانواده ایشان و هم خانواده من هر دو مضطرب و نگران بودند اما از آن جایی که همیشه خودمان تصمیم نهایی را برای زندگیمان میگرفتیم، حرفی نزدند.
از چگونگی شهادتش اطلاع دارید؟
آنطور که به من گفتهاند تک تیرانداز دشمن ایشان را میزند. سعید همان لحظه میخندد. همرزمانش اصلاً تصور نمیکردند که او زخمی شده باشد، وقتی به بالای سرش میرسند سعیدم با لبخند زیبایی روی لبش به شهادت رسیده بود. سعید را فاتح نبل و الزهرا میدانند. چون هم فرمانده بود و هم اولین کسی بود که وارد الزهرا شد و اذان گفت.
از خبر شهادت همراه زندگیتان چطور مطلع شدید؟
پدر ایشان با من تماس گرفتند تا به منزلشان بروم. وقتی رسیدم از حضور بستگان و اوضاع خانه متوجه شدم که سعید به شهادت رسیده است. اولش خیلی شوکه شدم و ناخودآگاه اشکهایم جاری شد. قبلاً اگر به ذهنم خطور میکرد که همسرم شهید بشود، سریع ذهنم را خط خطی میکردم اما چون از من قول گرفته بود که برای شهادتش دعا کنم من هم دعا میکردم که در سن بالا به آرزویش برسد. غافل از اینکه خدا عاقبت او را اینگونه رقم زده بود. سعید از لحاظ عقلی چون یک مرد 70 ساله عمل میکرد، بسیار دانا بود. دانایی او در انتخاب مسیر رسیدن به خدا کاملاً مشهود بود. مراسم ایشان هم بسیار باشکوه و سرشار از معنویت برگزار شد و در 19بهمن ماه 1394 در گلزار شهدای قم قطعه شهدای مدافع حرم به خاک سپرده شد.
گویا در مراسم ختم همسرتان کسی لباس مشکی نپوشیده است؟
در مراسم همسرم کسی از خانوادهشان مشکی نپوشید. رسم خانوادگی آنها این است. به غیر از مراسم شهادت ائمه و اهل بیت کسی مشکی نمیپوشد. خودش نیز چنین بود. کل خانواده دو ماه محرم و صفر مشکی میپوشند اما در مرگ عزیزان هم حتی اگر وابستگی زیادی داشته باشند کسی مشکی نمیپوشد. وصیت خود شهید هم همین بود.
درد دلی با حضرت زینب دارید؟
من در سن 9سالگی به زیارت خانم رفتهام. میخواهم به عمهام بگویم. زینب جان تو دختر زهرای اطهر بودی. تو عزیز دل مولا بودی. تو وارث عصمت طاها بودی. عمه جان حال خوش از آن کسانی است که عاشق عمهشان زینب شدهاند و بار سفر بستند و مانند سعید من پرهای رهایی را گشودند و راهی حریم بانو شدند و به مقام برتر یعنی شهادت دست یافتند، پس تو نیز دست ما و رزمندگانمان را بگیر. من به خود افتخار میکنم که سعیدم فدای زینب(س) شد و سر و کارم با بانوی عرشیان بیبی زینب(س) است.
به عنوان سخن پایانی، این شهید مدافع حرم را که از قضا همسرتان هم است، چطور شناختید؟
سعید ویژگیهای بسیار خوبی داشت که هر کدامشان میتواند آدم را به اوج برساند. اولین ویژگی سعیدم که باعث رشد او شد این بود که خدا را در همه لحظات در نظر میگرفت. خدا را بسیار شکرگزار بود و برای هر نعمتی که داشت از خدا قدردانی میکرد. یادم هست وقتی اولین فرزندمان به دنیا آمد نماز شکر خواند. هر زمان هم که مصیبتی بر ما وارد میشد خدا را شکر میکرد. میگفت قطعاً مصلحت در این است که ما از درک آن عاجز هستیم. ویژگی بعدی سعید احترام به پدر و مادرش بود.
یاد ندارم مرتبهای سعید دست پدر و مادرش را نبوسیده باشد. بسیار به ما احترام میگذاشت و میگفت شماها امانت هستید. باید خیلی مواظبتان باشم. نمیخواهم در آن دنیا سرافکنده و شرمنده پدرت شوم. سعید بسیار ولایتمدار بود. ایشان گوش به فرمان ولایت داشت و میگفت حضرت آقا، نایب امام زمان(عج) هستند. به راستی که او سعید بود و در راه سعادت قدم برداشت.
منبع : روزنامه جوان
کانال شهدای مدافع حرم قم
@sh_modafeaneqom
لبیک یا زینب
کلنا بفداک یا زینب
کلنا عباسک یا زینب
خدایا قسمت ماهم کن
- ۹۵/۰۲/۱۸