گفتگو با همسر شهید سید جاسم نوری ۱
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: مرور زندگی برخی آدمها، با تفکر همراه است، برخی با تاسف و سرزنش، برخی با تنفر، برخی با حسرت، برخی با غبطه، برخی با عبرت، برخی با تحسین و لبخند، برخی با اشک، اشکی از سر شوق و شاید آغشته به دلتنگی.
خیلی از اوقات با مطالعه زندگینامه شهدای گرانقدر با خود میگوییم هر چند همیشه مدیون رشادت آنهاییم، اما فضای آن زمان و نیاز کشور به دفاع، حضور و شهادت آنها را میطلبیده است، اما گویا شهادت مدافعین حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلامالله علیها، تمام محاسبات متداول ذهن را به هم میریزد. جدایی از تمام زرق و برقهای شیرین دنیای این روزها، آنهم برای یک پدر مهربان و کسی که جانباز شیمیایی بوده و دل از همه چیز و همه جا کنده است. و جهاد را بر خود واجب دانسته و به سوی حرم رفته است.
شهید سید جاسم نوری از مدافعان حرم بود که در دوران دفاع مقدس نیز در جبهههای جنگ حضور داشته است. سید جاسم از پیشکسوتان قرارگاه سری نصرت به فرماندهی سردار شهید علی هاشمی بود و سالها پس از اتمام دفاع مقدس نیز روحیه رزمندگی را در خود زنده نگه داشت؛ تا اینکه سال 1392 برای دفاع از حریم آلالله راهی سوریه و عراق شد. وی نهایتاً در خرداد ماه 1394 و پیش از ماه مبارک رمضان به شهادت رسید.
در پانزدهم اسفند سال 1346در حمیدیه فرزندی از خانواده سید جابر به دنیا آمد که نامش را جاسم گذاشتند، پدرش از سادات سید نور و مادرش بانوئی مؤمنه بنام قسمه بود. هنوز درگیر دوران کودکی و نوجوانی بود که جنگ پابرهنه وارد زندگی مردم شد و سید بزرگوار هم مثل همه غیور مردان ایرانی برای دفاع از مرزهای کشورش راهی میشود و امروز بانوی علویه برای خوانندگان رجانیوز گذری کوتاه از 28 سال زندگی مشترکش دارد.
آغاز زندگی مشترک
یازده سال داشتم و آقا سید بیست سال داشت که سر سفره عقد نشستیم. دبستانی بودم، کلاس پنجم تجدیدی ریاضی داشتم که سید حتی اجازه نداد امتحانم را بدهم، مادرم می گفت: این دختر من بچه است، نمیتواند یک زندگی را اداره کند. اما من در همان سن و سال بچگیام، گفتم: من مشتاق ایمان و اخلاق سید هستم و بله را با هر زوری بود به سید و خانوادهاش دادم و سال 66 عروسی کردیم، با یک مهمانی ساده در حمیدیه. زندگی مشترک ما به 28 سال شد، سید بیشتر برای من یک دوست و یک پدر مهربان بود. بچه سال بودم و اصلاً از خانهداری و زندگی مشترک هیچ نمیدانستم، و همیشه و هر روز به من یاد میداد که در زندگی چه کاری انجام بدهم و چه کاری نکنم، تا آنجا که وقتش را داشت کارهای منزل را انجام میداد، و حالا بعد از رفتن سیدم از خانه بیرون نمیروم.
- ۹۶/۰۲/۰۷