گفتگو با همسر شهید مدافع حرم افشین ذورقی 2
همیشه برای رفتن به مأموریت آماده بود
14 سال با شهید ذورقی زندگی کردم البته اگر همه شبها و روزهایی که شهید کنار خانواده بود را کنار هم بگذاریم عمر مفید زندگی ما شاید به پنج سال برسد.
همیشه مأموریت بودند هر موقع هم دستور مأموریت بود آماده بودند فرقی هم نمیکرد شرق کشور باشد یا غرب؛ بارها پیش آمده بود که از مأموریت یک ماهه بر میگشتند برای 24 ساعت هم خانه نبودند و مجدد برای مأموریت دیگری تماس میگرفتند و ایشان با آمادگی کامل اطاعت میکردند.
من هم از اینکه پس از یک مأموریت طولانی به مأموریت دیگری میرفت برایم سخت بود که اینطور مواقع به من نگاه میکردند و فقط همین جمله را میگفتند «خانم، اسلام در خطر است» و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.
اخلاص و صداقت از ویژگیهای شاخص ابومحسن
همیشه معتقدم که شهادت حقش بود، سرشار از اخلاص بود. اخلاص در نیت و عمل و صداقت در گفتار و رفتار از ویژگیهای شاخص شهید ذورقی بود؛ طوریکه هر قدمی که بر میداشت برای رضای خدا بود .
افرادی مانند شهید ذورقی کسانی هستند که در گمنامی تمام زندگی میکنند و همه کارهایشان مخفی و فقط برای خداست.
به من میگفتند« خانم، فقط خدا و شما که با من زندگی میکنید مرا میشناسید» از این رو از بس مخفیانه برای خداوند کار انجام دادند تا به آن درجه اعلا رسیدند که خداوند با مزد شهادت آنها را به دیگران نمایان میکند اینجاست که تازه پس از شهادت اطرافیان میگویند عجب فلانی شهید شد!
در همه این سالها آن چیزی که پایههای زندگیمان را محکمتر میکرد صداقتی بود که بین ما وجود داشت، هیچ مسألهای به جزء صدقههای پنهانی بین من و شهید ذورقی مخفی نبود.
ایشان معتقد بودند صدقه پنهانی باید مخفی بماند و میگفت اگر خانمی نماز شب میخواند نباید همسرش متوجه شود و بالعکس و توجیهاش این بود که نماز شب یعنی همه خواب هستند و فقط بنده و خداوند با هم نجوا میکنند پس باید مخفیانه باشد.
سجده و آرزوی شهادت کار همیشگی پس از هر نماز
نمازشان بسیار با اخلاص بود و سجده پس از نماز و آرزوی شهادت در سجده کاری بود که هیچ وقت آن را ترک نکرد.
با آرامش خاص و عجیبی نماز میخواند و ذکرها را میگفت آنقدر نماز خواندنش زیبا بود که همیشه دوست داشتم به ایشان اقتدا کنم البته اگر متوجه کارم میشد بسیار ناراحت شده و میگفت من این لیاقت را در خودم نمیبینم که شما به من اقتدا کنید هر چقدر میگفتم من قبولت دارم باز هم مخالفت میکرد؛ به خاطر همین موقع نماز خواندنش جایی مینشستم و عبادتش را تماشا میکردم و غبطه میخوردم.
تلاوت قرآن در پنجشنبه شبها را هیچ وقت ترک نکرد
یکی از عادتهای شهید ذورقی اهمیت به تلاوت قرآن به ویژه در شبهای پنجشنبه بود فرقی نمیکرد این شب در محل کار، مأموریت و یا در منزل باشند.
به عنوان مثال اگر نیمهشب از مأموریت بر میگشتند وقتی میخواستم برایش شام یا چای ببرم میگفتند اول قرآنم را بیاورید. تا زمانیکه یک سوره یا صفحه از قرآن را تلاوت نمیکرد امکان نداشت لب به غذا بزند چون معتقد بود شبهای جمعه اموات منتظرند.
کمک در کار منزل
کار کردن در منزل را عار نمیدانست حتی اگر خسته بود و یا تازه از محل کار بر میگشت در کارهای خانه کمک میکرد. همیشه طوری برنامهریزی داشتم که با آمدنش کاری در منزل نباشد این مواقع وقتی میدیدند کاری نیست جاروبرقی را میآوردند و منزل را جارو میکردند.
برای مثال اگر از مأموریت یک ماهه بر میگشت اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش میشست، وقتی میگفتم شما خسته هستی میگفتند من فقط به مأموریت رفتم در حالیکه که شما در این مدت کارهای زیادی انجام دادهای از طرفی برای بچهها هم پدر بودی و هم مادر.
طی این سالها که همسرم مأموریتهای طولانی و فراوان داشت هیچ وقت اعتراض نمیکردم. خانمهای همکاران همسرم میگفتند چرا برای مأموریتهای طولانی آقای ذورقی اعتراض نمیکنید و یا مانع رفتن ایشان نمیشوید؟
من هم میگفتم چرا باید اعتراض کنم وقتی زمان ازدواج شرایط کاری ایشان را پذیرفتم. بعضا شاید برداشت دیگران این بود که مخالفت نکردنم با مأموریتهایش به خاطر این است که رابطه خوبی درمنزل نداریم اما واقعا اینطور نبود، همیشه اطمینان داشتم اگر ثوابی در کارش باشد من هم شریک هستم.
یقین داشتم که شهید میشود/ دوست نداشتم در ایران شهید شود
من یقین داشتم که روزی همسرم شهید میشود همیشه به ایشان میگفتم این قدر خوب نباش شهید میشوی داغ شما به دلم میماند. میخندید و میگفت: « شهادت لیاقت میخواهد من که زبانم موجب آزار دیگران است کاری هم که برای خلق خدا انجام نمیدهم چطور میتوانم شهید شوم» با اینکه آرزویش شهادت بود اما با تواضع چنین سخن میگفت.
در همه این سالها به ویژه پنج سالی که سخن از مدافعان حرم شده بود برایش آرزوی شهادت میکردم اما دوست نداشتم در مرزهای ایران شهید شود و میگفتم همسرم آنقدر خالص است که مزد شهادتش باید طور دیگری باشد.
همه مأموریتهایی که در ایران میرفتند امنیت جانی نداشت ولی من همیشه میگفتم اینجا هم نباید شهید شوی انشاءالله به سلامت بر میگردی. میگفت:« خانم، پس من کجا باید شهید شوم؟» میگفتم جایی که واقعا بتوانی مزد اخلاصت را بگیری.
ادامه دارد.
- ۹۵/۰۵/۲۹