گفتگو با همسر شهید پویا ایزدی 1
حماسه بانو: خودتون رو برا ما معرفی میکنید؟
همسر شهید: معصومه رجبی هستم متولد سال 1367 همسر شهید مدافع حرم پویا ایزدی متولد 1/6/1362 از شهرستان لنجان استان اصفهان
حماسه بانو: شما با همسرتون آشنایی قبلی داشتید؟
بله. خواهر ایشون زن برادر من هستن و ازهمون وقتی که ما خواستگاری خواهرشون رفته بودیم، مادر ایشون من رو انتخاب کرده بودن که دیگه بعد از ازدواج برادرم، اومدن خواستگاری من.
حماسه بانو: چه معیارهایی مد نظر شما بود؟ تحصیلات، شغل و درآمد، ایمان؟
همسر شهید: پدر و برادرهام ایشون رو از لحاظ نجابت و اخلاق تایید میکردن.خودم هم در رفت و آمد خانوادگی یه مقدار شناخت پیدا کرده بودم. واز لحاظ ایمانی و نجابت کاملا قبولشون داشتم و همین برا من مهم بود. من اصلا مسائل اقتصادی برام معیار نبود و اصلا توجهی به مقدار حقوقشون نداشتم. با اینکه خیلی هم کم بود. تحصیلات هم، ایشون وقتی اومدن خواستگاری بخاطر استخدام در سپاه و مشغولیت در اونجا درس دانشگاه رو رها کرده بودن. البته همون موقع گفتن که قصد ادامه تحصیل دارن، تا اینکه سال 90 ادامه تحصیل دادن. ولی اینم برام معیار نبود. البته پدرم اول کار، یه مقدار مخالف بودن، بخاطر شغلش که نظامی بود. چون زندگی سختی خواهد داشت و نگران من بودن. ولی من قبول کردم. چون دوستش داشتم و همه معیارهایی که مدنظرم بود رو داشت. و واقعا هم هیچوقت از شرایط سخت شغلیش شکایتی نداشتم. چون وقتی بود انقدر به من محبت میکرد و انقدر حضورش پررنگ بود که نبودن هاش رو جبران میکرد.
حماسه بانو: معیار های ایشون چی بود؟
همسر شهید: خودش تو جلسه خواستگاری گفت که ماهها من رو زیر نظر داشته و بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بود که من مناسب هستم. براش مهم بود که شخص همسرش و خانواده ش خیلی مقید به دین باشن و به اصول حکومت اسلامی از جمله ولایت فقیه معتقد باشن. خب مسائلی مثل حجاب و ..هم که خیلی براش مهم بود.
حماسه بانو: تاریخ عقدتون کی بود؟ چطور برگزار شد؟ عروسی چطور؟
همسر شهید: آذر 87 عقد کردیم.مراسم که خیلی ساده و خودمونی برگزار شد. دوران عقد هم حدود یکسال بود که خیلی دوران خوبی بود . چون بیشتر اوقات رو با هم سپری میکردیم. یعنی واقعا طاقت دوری از هم رو نداشتیم. یکسال بعد هم که شرایط مهیا شد که بریم خونه خودمون. مراسم عروسیمون نسبت به اطرافیان یه جورایی متفاوت برگزار شد. خیلی ساده تر و هم اینکه بدون اینکه از قبل به کسی بگیم چه تصمیمی گرفتیم یه مداح آورد و مولودی خوانی کرد. برا عروسی خیلی خوب مدیریت کرد که اسراف نشه یا گناهی اتفاق نیفته.
حماسه بانو: شما اون موقع کم سن بودین. اگه تو کارای خونه یا آشپزی مشکلی داشتین چی میگفتن؟
همسر شهید: آنقدر همیشه از من و کارهای من تعریف میکرد که خودم متعجب میشدم. حتی گاهی غذا بد میشد، ولی اون چنان با ولع و لذت میخورد که من فقط مینشستم نگاش میکردم. میگفتم از نظر من افتضاح شده. میگفت:" نه از نظر من که عالی شده،من نمیدونم چرا نظرت اینجوریه!!" واقعا خوبیهاش قابل توصیف نیست. من هیچ وقت نه اخمش رو دیدم نه صداش رو بلند کرد نه بی محبتی ازش دیدم.
حماسه بانو: اصلا در زندگی از شما چی میخواستن؟ چه توقعی در خونه از شما داشتن؟
همسر شهید: ایشون در کار خونه هیچ توقعی از من نداشت. میگفت تو اصلا هیچ وظیفه ای نداری. اگه داری برا من پخت و پز میکنی یا کارای دیگه رو انجام میدی، داری به من لطف میکنی، حتی در حین کار کردن دست منم میبوسید. همیشه میگفت خدا خیرت بده دمت گرم. تنها چیزی که ازم میخواست این بود که همیشه میگفت:" فقط میخوام در مقابل موقعیت کاری من صبوری کنی مقاوم باشی که دوری من اذیتت نکنه." وقتی میرفت ماموریت یا نامه میفرستاد یا پیام میداد. همیشه تا میرفت یه پیامک برام میفرستاد که من و خدا همیشه کنارتیم. تو قلبت هستیم. فکر نکن تنهات گذاشتم. الان به خودش میگم این حرف رو مدام بهم میزدی چون میدونستی یه جایی بدردم میخوره...
حماسه بانو: اگر بین دو خانواده یه صحبتی پیش میومد که شما ناراحت میشدین چی میگفتن؟
همسر شهید: میگفت مهم اینه که جایگاه من پیش تو چطوره و تو برا من چه ارزشی داری. این فقط مهم است و اصلا حرف بقیه مهم نیست. ضمن اینکه همیشه بعنوان یه تکیه گاه برا من بود. همیشه هم همسر من بود و هم مثل پدر، من رو در حمایت خودش داشت. میگفت پیامبر فرمودن برا خانم هاتون باید هم همسر باشید و هم پدرانه رفتار کنید.
ایشون از همون اول ازدواج به خانواده من و هم به خانواده خودش گفت که زندگی من و خواهرم هیچ ربطی به هم ندارن و اصلا نباید هیچ تداخلی پیش بیاد. واقعا اونقدر قشنگ همه چیز رو مدیریت میکرد که واقعا هیچ وقت مشکلی پیش نیومد. یه جورایی جای مشاور همه بود. و همه خانواده در مسائل ازش کمک میگرفتن.
حماسه بانو: چطور مشاور بودن ؟ مگه کوچکتر از بقیه نبودن؟
همسر شهید: کوچکتر بود، ولی پخته تر بود.
حماسه بانو: این پختگی رو در سن 25 سالگی از کجا آورده بود؟
همسر شهید: من فکر میکنم از ایمانش و هم از مطالعات دینیش. بعد از ازدواج یه هدیه خیلی مهمی که به من داد، کتا ب نهج البلاغه بود. بهم هدیه داد و بسیار تاکید کرد که همیشه اینو بخونم و عمیقا به مفاهیمش توجه کنم. خودش هم بسیار زیاد با نهج البلاغه انس داشت. خیلی اوقات من مشغول کار خونه بودم، اون داشت نهج البلاغه رو میخوند، می آمد کنار من می ایستاد و برا منم میخوند و میگفت ببین امام علی اینجا چی گفتن. برام توضیح میداد. دو تا کتابی که همیشه خیلی به من سفارش میکرد که بخونم قرآن و نهج البلاغه بود. میگفت جامع ترین و ارزشمند ترین کتابهای جهان این دو تا هست.
حماسه بانو: ایشون چطور جوانیش رو سپری کرده بود که در 25 سالگی به این حد از تجربه و معارف برسه؟
همسر شهید: جوانی رو که بیشتر در بسیج و سپاه بود. اهل رفاقت و تفریح بود ولی تفریح و رفاقت سالم. در انتخاب دوست خیلی دقت میکرد که همه شبیه خودش باشن. به مجالس اهل بیت زیاد میرفت. به شهدا و شیوه زندگی شون خیلی توجه میکرد و الگو میگرفت و به من هم سفارش میکرد. هردو مون به شهدا علاقه و ارادت خاصی داشتیم و بعد از ازدواجمون یکی از مهم ترین جاهایی که با هم میرفتیم گلزار شهدا بود که واقعا از اونجا آرامش میگرفتیم...
حماسه بانو: اخلاق آقا پویا تو خونه چطور بود؟
همسر شهید: اخلاقش بسیار خوب. در عین آرامش بسیار شوخ طبع بود. همیشه خنده رو لبهاش بود. در بدترین شرائط به شوخی و خنده مسئله رو میگذروند. گاهی بهش میگفتم من اصلا نمیفهمم کی جدی هستی کی شوخی میکنی.میخندید بهم. میگفتم تو چطور میتونی تو این شرائط بد اینقدر آروم باشی؟ میگفت :" بسپار به خدا. وقتی میگی توکل به خدا دیگه مطمئن باش خدا بهترین ها رو برا بنده ش میخواد. وقتی تو همه چیز رو میسپاری به خدا، دیگه نباید دلواپس و نگران چیزی باشی. چون سپردی دست خودش. خدا میدونه چکار کنه.
حماسه بانو: با همه خوبی هاشون، بالاخره تو هرزندگی ناراحتی پیش میاد. اون زمان ها چکار میکردین؟
همسر شهید: ما از اول یه قرارهایی با هم گذاشتیم. یکی اینکه هیچ وقت ناراحتی هامون رو تو دلمون نگه نداریم. به طرف مقابل ابراز کنیم. البته نه با قهر، نه با کم محلی، نه با داد و بحث. بلکه با حرف زدن!! در کمال آرامش. زن و شوهر دو انسان بالغ هستن و میتوانند با گفتگو همه مسائل رو حل کنند. پویا میگفت گاهی آدما دچار سوءتفاهم میشن یعنی واقعا طرف مقابل چنین منظوری نداشته. واین حرف نزدن و عنوان نکردن باعث کدورت و کینه میشه.
حماسه بانو: خب خیلی وقتها همین حرف زدن منجر به بحث میشه. شما چکار میکردین که اینطور نشه؟
همسر شهید: ما سعی میکردیم آرامش خودمون رو حفظ کنیم. به طرف مقابل اجازه حرف زدن میدادیم. کامل به حرف هم گوش میدادیم. همیشه هم من رو پیش قدم میکرد. بهم زمان میداد میگفت قشنگ تعریف کن برام. دلخوریت از چیه. و خوب به حرفام گوش میداد. بعدش خودش حرف میزد و من گوش میدادم. واقعا با حرف زدن آروم میشدیم و مشکل حل میشد و اجازه نمیدادیم ادامه پیدا کنه وچیزی تحت عنوان قهر اتفاق بیفته.
حتی شوهرم از همون اول ازدواج بهم پیشنهاد داد که اگه یه وقتایی دلخوری از من داری ونمیتونی بهم بگی برام بنویس. خودش هم همین کار رو میکرد. عادت داشت قبل از خواب همه مسائل روز رو حل کنه. یعنی خیلی وقتها شب که میشد برام مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی. منو ببخش. من منظوری نداشتم. آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت. گاهی من اون کاغذ رو که میخوندم میگفتم کدوم مسئله رو میگی؟ من اصلا یادم نمیاد. یعنی اون مسئله اصلا منو درگیر نکرده بود. ولی اون مراقب بود که نکنه من دلخور شده باشم...
سبک زندگی خانوادگی شهدا
https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g
خواهران مدافع حرم
http://8pic.ir/images/lo2nsv1sw7v4t74tsvky.jpg
- ۹۵/۰۴/۲۵