گفت گو با مادر شهید حمیدرضا اسداللهی_3
دسته گلی بود که به حضرت زینب(س) دادم
پسر خوبی بود ولی بعد از شهادتش تازه فهمیدم چه پسری داشتم. الان حسرت میخورم که کاش بیشتر کنارش بودم. به همه گفتهام دسته گلی بود که به حضرت زینب(س) دادم. انشالله که دلش را شاد کرده باشم و امام زمان از ما راضی باشد.
ازش میخواستم کمی مرا نصیحت کند میگفت" این حرفا چیه میزنی مادر؟! هر وقت درد و دلی داشتم با حمیدرضا میکردم. اگر حرفهایم به سمت غیبت و گله میرفت، می گفت: مادر اگر از کسی ناراحتی برایش دعا کن.
عاشق شهدا بود و به خانواده شهدا سر میزد.
میگفت عروسیای که موسیقی دارد نرو، خودم هم دوست نداشتم ولی میگفتم چون عروسی بچههای من آمدند نمیشود نرویم. عروسیها معمولا نمیآمد، میگفت میدانم گناه است شما هم نروید. گاهی که مجبور میشدیم فقط آخر وقت میرفتیم.
همش میگفت اگر این شهدا رفتند به خاطر این بود که ما راحت باشیم. کوچکتر که بود مدام به خواهرش سفارش میکرد حجابت را رعایت کن.
منبع:
@khaatshekan
- ۹۴/۱۱/۱۶