خاطره ای از شهید سید رضا حسینی
ایشون سید رضا هستن از رزمنده های دلاور فاطمیون...
که با سید ابراهیم و این حقیر و چند نفر دیگه بعلت برخورد چند تا خمپاره 120 تو ورودی شهر تدمر مجروح شدیم...خلاصه میکنم...
سید ابراهیم چند ساعت قبل من مجروح شد و بردنش بیمارستان حمص...وقتی هممون رو انداختن تو آمبولانس و از خط که حدود 40 کیلومتر تا درمانگاه فاصله بود و مسیری که از کوه و تپه عبور میکرد و چاله چوله های زیادی تو مسیر بود...خلاصه، من نسبت به بقیه حالم خراب تر بود و امدادگر هم همراهمون نبود و روی برانکارد عقب آمبولانسی که شیشه هاش ترکش خورده بود و حسابی گرد وخاک از بیرون میومد داخل و شرایط بسیار سختی بود دراز کشیده بودم و چند تا مجروح دیگه کنارم نشسته بودن...سید رضا بخاطر ترکشی که به سرش اصبت کرده بود به لکنت زبون شدیدی دچار شده بود و هر کلمه رو چندین بار تکرار میکرد(به قول بچه ها رگباری حرف میزد) و منم که از درد به خودم میپیچیدم.
کانل دم عشق دمشق