مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرتضی حسین حیدری» ثبت شده است

شهید مرتضی حسین حیدری

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ب.ظ


شهید مرتضی حسین حیدری متولد ۱۸ آبان137۴ در شهر مقدس قم بود.

 پدرشون از روحانیون بزرگوار هستن و در خانواده ای پرورش پیدا کرد که عشق و ارادت به اهل بیت ع موج میزد.

ده سال پیش رفته بودم حسینیه مون که برادر بزرگتر مرتضی منو دید گفت چرا تنهایی؟ 

 گفتم رفیقی ندارم.

 همونجا دست رفاقت بهم داد

فرداش مرتضی رو دیدم اول فکر کردم برادرش (همون رفیقم)هست

بهش گفتم:

 چقدر شبیه...هستی که گفت: اون برادر بزرگترمه

 هم اونجا بود که مهرش به دلم نشست و رفاقتمون شروع شد.

همه چیزمون یکی شده بود بدجوری وابستش شده بودم. 

هر روز بهش زنگ میزدم و میخواستم باهاش باشم ولی حیف که مرتضی جلو زد و من جا موندم ...

مرتضی خیلی سر به زیر و آروم بود, در عین حال جسور و شجاع و عشق و ارادت خیلی زیادی به اهل بیت ع داشت و بطور خاص ارادت زیادی به بی بی حضرت زینب س داشت.

  بچه هیئتی بود و اکثر مراسمای مربوط به اهل بیت ع شرکت میکرد.

تو ماه مبارک رمضان همیشه هیئتمون مراسم افطاری داشت و مرتضی همیشه با دل و جون با لب تشنه خدمت میکرد.

تا اول دبیرستان درس خوند و بعد بمدت ۴ سال یعنی قبل از اینکه بره سوریه مشغول کار تو مسجد امام حسن عسکری ع شد .

بهش میگفتم مرتضی جان کارهای دیگه ای هم هستن که پولش بهتره میگفت: پول مهم نیست کار مسجد ثواب داره و واقعا با دل و جون کار میکرد.

من خودمم مدتی اونجا باهاش کار میکردم.

 همیشه تشییع شهدا رو از بالای مناره مسجد می دیدیم و حسرت می‌خوردیم که چرا جاموندیم آخرشم مرتضی از همون مسجد امام حسن عسکری ع تشییع شد.

وقتی که جنگ شروع شد و داعش حرم رو تهدید کرد 

شوق جهاد داشتم ، منم درس رو ترک کردم و تنها اشتیاقی که در وجودم موج میزد این بود که سرباز بی بی حضرت زینب س باشم و بی بی این جان ناقابلو هم بپذیره.

ولی اجازه والدین دیر شد...

خیلی وقتا در مورد رفتن با هم حرف میزدیم.

بهش میگفتم مرتضی بزن بریم میگفت: نه فعلا وقتش نیست 

نمیدونم چرا این حرفو میزد.

اربعین سال گذشته بود بهش گفتم مرتضی ویزا زدی؟

 گفت: پول ندارم

 گفتم واسه من دیگه دروغ نگو میدونم تو حسابت انقدر پول داری...

البته باهاش شوخی میکردم.

ازمن اصرار از اون انکار بالاخره گفتم تو که میدونی حرفایی که بهم میزنیم بین خودمون میمونه پس بگو اصل قضیه چیه که بالاخره گفت :دارم میرم 

گفتم وایسا منم اجازه بگیرم و با هم بریم گفت :وقتشه که برم بعد بهش گفتم وایسا من برم کربلا و بیام

 گفت :باشه ولی وقتی ما رسیدیم کربلا شنیدیم که رفته...

مرتضی با من نیومد کربلا اما کربلایی شد و علمدار بی بی زینب س 

البته اربعین سال قبلش مرتضی رفته بود پابوس ارباب و اون سال من چون درگیر کارای جامعه المصطفی بودم توفیق نشد که برم.

 وقتی بهش گفتم مرتضی جان اربعین بریم کربلا گفت الان دیگه وقت رفتن و فدای بی بی شدنه ولی قول داد که صبر کنه تا برگردم...

یادمه اونشبی که بهم گفت میره، یکی از بچه ها فهمید و با مرتضی کلی عکس گرفت 

بهم گفت: نمیخوای با مرتضی عکس بگیری گفتم منکه میدونم مرتضی صحیح و سالم برمیگرده و طوریش نمیشه عکس و واسه این میگیرن که آخرین دیدار باشه ولی من امید به دیدار دارم غافل از اینکه مرتضی رو بی بی همون بار اول خرید.

توهجوم منطقه خناصر، مرتضی عقب بود و بعضی هم خط مقدم...

دشمن بدجور بچه ها رو زیر آتش گرفته بود...

نمیدونم#مرتضی چطور خودشو میرسونه خط مقدم...

اخه مرتضی خیلی شجاع وجسور بود

مثل همه دلاور مردان تیپ زینبیون .

توهمین بین یه خمپاره میاد و ۹۰ درصد ترکش ها به مرتضی میخوره

میخوره.

 ازکمر تا زانوی مرتضی گوشتی باقی نمونده بود و حتی ترکشی بین استخوان لگن مرتضی گیر کرده بود اما با این حال یک روز و نیم طاقت میاره طوری که دکتر حیرت زده شده بود که چطوری یک روز و نیم طاقت اورده  و سرانجام ۶ اسفند با لب تشنه به دیدار اربابش میره. 

قبل شهادتش دلشوره عجیبی داشتم.

خواب دیدم تو یه جایی هستیم همه منتظر اعزامیم. 

رفقامونم بودن یک دفعه مسئول اونجا اومد به منو سه نفر دیگه گفت بیاین بیرون هواپیما پرواز داره ماشین دم دره بقیه خواب بودن ما اومدیم بیرون  من دوقدم هم برنداشته بودم به اون یکی رفیقمون گفتم :صبر کن مرتضی رو نیاوردیم. اومدم برگردم که یهو از خواب پریدم.

یه دلشوره بدی افتاد تو دلم واسه رفیقم و مرتضی...یه حس خیلی عجیبی داشتم.

بعد دوسه روز دیدم رفیقم دستش تیر خورده،

 قسمش دادم، گفت مرتضی سالمه!

 ولی دلشورم تموم نمیشد سه شنبه بود ...

 ولی شنبه هفته بعدخبر شهادتشو شنیدم

در واقع ما نبودیم که مرتضی رو جا گذاشتیم.

مرتضی بود که از ما جلو زد و ما رو جا گذاشت.

روحش شاد...

گروه فرهنگی سرداران بی مرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

➖➖➖➖➖➖