شــهید«محمدجواد بختیارے» فاطمیون
شــهید«محمدجواد بختیارے»
فرزند:عیوض
ولادت:1356
شهادت:1393/3/11
محڸ شــهادت:سوریہ
http://l1l.ir/4xo
ڪاناڸ رسمے«شــهداے فاطمیوڹ»
telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg
شــهید«محمدجواد بختیارے»
فرزند:عیوض
ولادت:1356
شهادت:1393/3/11
محڸ شــهادت:سوریہ
http://l1l.ir/4xo
ڪاناڸ رسمے«شــهداے فاطمیوڹ»
telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg
زهرا کمالی، همسر شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع:
برگه مأموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول میروند
سختیها را تحمل میکرد و برای انجام خدمتش از جانش مایه میگذاشت. همیشه کار بیرون برای بیرون بود و من را درگیر کارهای بیرون ازخانهاش نمیکرد. با هرسن و سالی رفاقت و دوستان زیادی هم داشت. بسیار مؤمن و مخلص بود؛ شبیه رزمندگان دوران دفاع مقدس.
به گزارش مشرق،تصاویر شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع، شباهتی خاص به شهدای دوران دفاع مقدس دارند. شباهتی که به روایت زهرا کمالی همسر شهید از ایمان، اخلاص و ولایتپذیریاش نشئت میگرفت. شباهتهای زیادی که شاید نتوان آنها را در قاعده و قانون نوشتاری جای داد، اما هر چه بود عبدالصالح یک رزمنده بود، رزمنده جبهه مقاومت اسلامی که حتی برگههای مأموریتش را امضا نکرد تا خانوادهاش زیر بار حرف و حدیثهای تکراری طعنهزنندگان قرار نگیرند.
او که در وصیتنامهاش خطاب به من و شما نوشت: «یادتان باشد انقلاب امانتی است الهی.» آنچه در پی میآید روایتی است از زبان زهرا کمالی، همسر شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع در گفتگو با روزنامه جوان .
همسری متدین
من زهرا کمالی متولد 1369و همسر شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع هستم. خاله شهید همسایه ما بودند و آشنایی من و ایشان هم با معرفی خانوادهها آغاز شد. خاله ایشان با ما رفت و آمد داشتند و در همین رفت و آمدها من را به خواهرزادهشان معرفی کردند. آن زمان عبدالصالح نظامی بودند و در پادگان المهدی بابل آموزش میدادند. همان ابتدا ایشان از عقاید و مسیری که در پیش داشتند صحبت کردند. از من پرسیدند که معیارم برای ازدواج چیست ؟من هم پاسخ دادم که دوست دارم همسر آیندهام متدین باشند و ولایتپذیر. این دو ویژگی در وجود ایشان بود و خیلی به آنها اعتقاد داشت. ما 5 اسفندماه سال 1391 به عقد هم در آمدیم. بعد از یک سال در سال 1392، زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
همیشه صحبت از شهادت بود
همسرم از سختیهای راه و مسیری که در پیش داشت برایم صحبت میکرد، از مأموریتهایی که ممکن است برایش پیش بیاید. اما در مدت زندگیمان خیلی به او وابسته شدم به قدری که مأموریت رفتنش برایم سخت بود. همیشه در خانه ما صحبت از شهادت بود.
به همسرم میگفتم که این همسران شهدا چه میکنند با نبودنها و دوری عزیزانشان. پدر خودم از رزمندگان دوران دفاع مقدس و جانباز هستند؛ همیشه پای صحبتها و خاطرات پدر مینشستم و ایشان هم از آن روزها برایم صحبت میکردند. هم در خانواده من شهید دوران دفاع مقدس بود و هم در خانواده همسرم. برای همین با فرهنگ جهاد و شهادت همراه و آشنا بودیم.
تنها یادگار شهید
عبدالصالح خیلی آرزوی شهادت داشت. همیشه به من میگفت برایم دعا کن. من هم دعایش میکردم. زمان خواندن خطبه عقد چون نمیخواستند کسی متوجه شود و کاغذ دم دستشان نبود، روی دستمال کاغذی نوشتند برایم دعا کن شهید شوم. دستمال را به من دادند و من وقتی نوشته روی آن را خواندم از ته دلم آرزو کردم که قسمت ایشان شهادت در راه خدا باشد. حاصل زندگی من با ایشان فرزند پسری است به نام محمد حسین که تنها یادگار شهیداست.
همپا و همراه زندگیام
برای همسرم سختی معنا و مفهومی نداشت. اگر میگفتی روی تخته سنگ هم بخوابد، میخوابید !هر کاری را آغاز میکرد آن را با دشواریهایی که بر سر راهش بود به سرانجام میرساند.
سختیها را تحمل میکرد و برای انجام خدمتش از جانش مایه میگذاشت. همیشه کار بیرون برای بیرون بود و من را درگیر کارهای بیرون ازخانهاش نمیکرد. با هرسن و سالی رفاقت و دوستان زیادی هم داشت. بسیار مؤمن و مخلص بود؛ شبیه رزمندگان دوران دفاع مقدس.
در خانه مهربان و خوشاخلاق بود. در این مدت دو سالی که با هم بودیم خستگی بیرون خانه را به خانه منتقل نمیکرد. در کار خانه همپای من فعالیت میکرد. عاشق گل و گیاه و بسیار خوش سلیقه هم بود.
خواستم شرمنده اهل بیت نباشم
مدتها میشد که همسرم پیگیر رفتن به سوریه بود، اما من از این پیگیریهایش بیاطلاع بودم. هفته قبل از اربعین قرار بود به کربلا بروند که سفر سوریه و اعزامشان پیش آمد. آن روز با ذوق و شوقی فراوان به خانه آمد، آنجا بود که به من خبر داد قرار است راهی سوریه و دفاع از حرم شود.
برایم از حرم بیبی زینب(س) صحبت کرد، از اینکه اگر بچههای مدافع نرفته بودند تا به حال داعش و تروریستهای تکفیری حرم را تصرف میکردند و وارد خاک کشور ما میشدند. من پذیرفتم.
راستش من هم دلم میخواست که او برود برای دفاع از حرم. برای دفاع از اسلام و مسلمانان مظلوم.
برای اولین بار و آخرین بار
دائم به خود میگفتم اگر اجازه ندهم که او برود آن دنیا پاسخی برای حضرت زهرا (س) و خانم حضرت زینب (س) نخواهم داشت. چطور میتوانم از آنها طلب شفاعت کنم. از طرفی دلم نمیخواست از همسرم جدا شوم، اما راضی شدم به رضای خدا و راهیاش کردم و گفتم برو راضیام به رضای خدا. به خودش توکل میکنم. عبدالصالح برای اولین بار و آخرین مرتبه راهی شد. خودش میدانست که این رفتن را بازگشتی نیست. زمان جدایی باور نمیکردم که برود و بازنگردد. انگار میخواهد برود تهران و دوباره بیاید. انگار نمیدانستم کجا میخواهد برود. خیلی آرام بودم. دستش را گرفتم و با گریه گفتم خدا پشت و پناهت ان شاء الله به سلامتی برگردی.
مادر گفت با پیروزی برگرد
خانواده من یک هفته بعد از اعزام عبدالصالح متوجه سفرش شدند اما خانواده خودش اطلاع داشتند و بسیار هم ایشان را تشویق میکردند. با وجود اینکه دل کندن از دردانهشان برایشان سخت بود اما راهیاش کردند. مادرشان گریه میکردند و به همسرم گفتند ان شاء الله با پیروزی برگردی.
همسرم زمان خداحافظی بسیار برای تربیت محمد حسین سفارش داشت. از من خواست تا در تربیت محمد حسین سنگ تمام بگذارم. بسیاردوست داشت که محمد حسینش حافظ قرآن شود. طوری تربیت شود که مدافع اسلام و دین و اهل بیت شود.
دلتنگ شهیدم میشوم
همسرم هر هفته جمعه از جبهه با منزل تماس میگرفت. دوهفته آخر که دو روز در میان تماس میگرفت همیشه هم میگفت که همه چیز آرام و امنیت برقرار است. نمیخواست که نگران اوضاع و احوالش شویم، با اینکه میدانستیم شرایط آنجا بسیار دشوار است.
عبدالصالح در 14بهمن ماه 1394در منطقه رتیان با اصابت تیری به پشت سرش به شهادت رسید. بعد از شهادت همسرم بسیار دلتنگش میشوم، اما در عین حال از خدا آرامش، صبر و استقامت خواستم. خوشحالم که همسرم شهید شده و از حضرت زینب(س) صبر خواستم. صبری که به من عطا شده و امید دارم خانم نگاه خاصی به خانواده شهدای مدافع حرم داشته باشند. صبوری ما به خاطر مسیری است که همسران شهیدمان انتخاب کردهاند. آنها برای اسلام و دفاع از آن راهی شدند.
پیکرش را که دیدم باورم شد
من از طریق تلفن همراهم از شهادت همسرم مطلع شدم. تلفن همراهم خاموش بود و به محض اینکه روشنش کردم از طریق تلگرام متوجه شهادت همسرم شدم. آن روز در منزل پدرم بودم. اعضای خانوادهام میدانستند اما نمیتوانستند به من بگویند. وقتی پیام شهادتش را در تلگرام دیدم باور نکردم، خواستم تا با پدر و مادر همسرم تماس بگیرم که پدرم واقعیت را گفتند. باور نمیکردم و تا زمانیکه جنازه را ندیده بودم قبول نکردم. خیلی بیقراری میکردم تا اینکه پیکر ایشان را دیدم. با همسر شهیدم بسیار صحبت کردم. آرام شدم و به همه اعلام کردم که بسیار خوشحال هستم که او به آرزویش یعنی شهادت در راه اهل بیت رسید. خوشحال بودم به شهادت رسید و بازنگشت که شرمنده خانواده شهدا شود. همیشه در تماسهای تلفنی به این نکته اشاره میکرد. وقتی هم اصرار میکردم که بیاید میگفت آمدن برایم سخت است زیرا نمیخواهم شرمنده شهدا و خانوادههایشان بشوم.
مراسم باشکوه و باعظمتی برای شهید مدافع حرممان برگزار شد. در آن باران شدید جماعت زیادی آمده بودند، آمده بودند تا شهیدشان را تشییع کنند. سربازان و نیروهای ایشان گویی پدر از دست داده بودند.
اگر میتوانند پس بسم الله
خیلیها از گرفتن پول و امکانات صحبت میکنند و من باید خطاب به آنها بگویم که همسر من برگه حق مأموریتش را هم امضا نکرد تا ثابت کند برای دفاع از اسلام میرود. آنهایی که زبان به طعنه و کنایه باز میکنند انگار نمیدانند اگر این مدافعان و رزمندگان اسلام نروند چه اتفاقی برای مملکتمان میافتد و چه پیش خواهد آمد. امان از دل خانواده شهدا و فرزندانشان. اگر فکر میکنند برای پول است چرا خودشان نمیروند. چرا آنها نمیروند. اگر بیشترین ثروت دنیا را به من میدادند تا همسرم را از من دور کنند نمیپذیرفتم. اینها که این صحبتها را میکنند آیا میتوانند در برابر میلیاردها پول، دلتنگیها و جدایی از عزیزانشان را تاب بیاورند؟ اگر میتوانند بسم الله...
اللهم تقبل منا هذا القلیل
امروز به همسرشهید مدافع حرم شدنم افتخار میکنم. خوشحالم که سعادت نصیب من شد. سعادتی که در آن دنیا و در محضر بیبی روسفیدم کند و شفاعت من را نماید. ما و مصیبت ما در برابر مصیبت حضرت زینب (س) ناچیز و نامقدار است و از ایشان میخواهیم بهترینهای ما را که در راه دفاع از حرم ایشان فدا کردیم بپذیرند. اللهم تقبل منا هذا القلیل. شهیدم در بخشی از وصیتنامه خود نوشته است: عزیزان من حواستان باشد که این انقلاب اسلامی را به امانت به ما سپردهاند و نکند در امانت خیانت کنیم. این امانت امانت الهی است. وظیفه همه ما این است که از این انقلاب و دستاوردهای آن پاسداری کنیم.
«سید علے اصغر حسینے»
فرزند:سید انور
ولادت:1376/10/16
شــهادت:1394/8/10
محڸ شــهادت:باغ مثلثے حلب
گلزار:تــهراڹ - بــهشت زهرا«س» - قطعہ پنجاه
روز قبل عملیات
علی اصغر و سید مرتضی چون کم سن و سال بودند وظیفه های کوچک را بهشان داده بودند کمی ناراحت بود
یک روز علی اصغر و مرتضی پیش مسئول رفتند و گفتند که ما مسئولیت بالا می خواهیم،می خواهیم برویم خط اول
مسئول گفت تو کم سن و سال هستی و خط اول ..
علی اصغر گفت درسته من سنی ندارم امام عمه ام این جا هست مواظبم هست من برای ثواب نیامدم،آمده ام به عمه ام کمک کنم
درسته من با جنگ آشنایی ندارم ولی عمه ام از کودکی با جنگ بوده و من از ساداتم،من محرم هستم
پارسال کربلا رفتم و اجازه گرفتم خالصانه خدمت کنم،من فردا باید جواب،بدهم یا برمی گردم یا میفرستید مرا خط اول
سید مرتضی میگفت : وقتی علی اصغر صحبت می کرد مسئول فقط گریه می کرد و فکر نمی کردیم که ایقدر شهامت داشته باشد
مسئول گفت: این عملیات اول است و بروید سرکشی کنید گفت که دشمن 9 نفراست و ما هم 10 نفرهستیم
می توانیم در این عملیات پیروز شویم ،منطقه ای رفتند فکر میکردند که 10 نفر داعشی در آنجاست ولی 100نفر بودند و محاصره شدند
سید مرتضی ارپی جی زن بودند که 3 تیر به قلب می خورد و به شهادت میرسد
علی اصغر ارپی جی ها را حمل می کند و 6 تیر از پشت سر و تیر می خورد و بعد کلیه ارپی جی ها منفجر میشود و علی اصغر میسوزد
همرزمش میخواهد شکلات در دهانش بگذارد می گوید دهان من شیرین است،من نتوانستم حرم برم؛سلام مرا برسان و بگو مرا هم قبول کن بی بی جان
پیکرشان 2 روز در حلب منطقه باغ مثلثی می ماند و گردان طاها پیکرشان را پیدا می کنند و به ایران می اورد
روزآخر سید مرتضی به علی اصغر میگوید که این اخرین ناهاری که باهم میخوریم
من خواب دیدم که تیر خوردم و تو میسوزی،علی اصغر هم گفت من هم همین خواب را دیدم
ڪاناڸ رسمے«شــهداے فاطمیوڹ»
telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg
کانال تلگرام شهید علی امرایی
@shahid_ali_amraee
insta
Shahid_ali_amraee
سلام حمید سیاهکلی هستم
سال 68 به دنیا اومدم اهل قزوین هستم کارشناس حسابداری دارم و کارشناس ارشد نرم افزار دارم
به کاراته علاقه زیادی داشتم دان دو کاراته دارم.مربی استانی هم بودم
اسفند 90 خواستگاری دختر داییم رفتم اما چون مخالف ادامه تحصیلشون بودم جواب رد دادن شهریور 91 باز خواستگاری رفتم اینبار مخالف ادامه تحصیل نبودم جواب مثبت گرفتم البته به حضرت معصومه متوسل شده بودم که جواب مثبت بده دختر داییم.
آبان 91 عقد کردیم آبان 92 عروسیمون بود
مقیدبه پرداخت خمس و زکات بودم😊تموم تلاشمو میکردم که حیای چشم داشته باشم حضرت آقا می فرمایند تلویزیون معیار حلال و حرام ما نیست و اگر سریال و فیلمی پخش میشد که حجاب خانوم ها مناسب نبود نگاه نمیکردم و کانال رو عوض میکردم
ایمان باعث اخلاق و رفتار خوب میشه☺️سعی کنین ایمانتون رو بالاببرین خیلی صبور بودم
شب ها نماز شب میخوندم و اشک میریختم و این رو میخوندم"اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک"
کار فرهنگی انجام میدادم
رفقای مجردم رو تشویق میکردم که ازدواج کنن بهشون میگفتم مجرد کثیف که بهشون بربخوره
جلو دوستام که خجالت میکشیدم به خانومم بگم دوستت دارم رمز گذاشته بودیم☺️میگفتم یادت باشه خانومم میگفت یادمه یادمه.
شغل پاسداری رو خیلی دوست داشتم چون به شهادت نزدیک تره.
آذر 94 در سوریه به آرزوی همیشگیم رسیدم
خانومم این جمله رو گفت:عزیزم شهادت مبارک
خانومم نگران نباش تو بهشت کنار همیم
خونوادم تو دیدارشون با من
حواسم بهتون هست
دوستتون دارم
@ModafeaneHaram
شهید مدافع حرم
رضا اسماعیلی
ازش خواستن به عمه ی سادات پشت بیسیم ناسزا بگه اون جوون با اینکه تیغ بالای سرشه میگه من اومدم جونم رو فدای عمه ی سادات بکنم بخاطر همین حرفش سرش رو بریدن و تو اینرتنت هم پخش کردن.
کانال وارثان جنگ
https://telegram.me/varesanejang
یکی از بهترین تفریحهای دهه 60 و 70
شیخ شهید در حال فیض بردن از جشن
کانال شهید تمام زاده (ابوهادی علی شلمچه)
کانال رسمی شیخ شهید
https://telegram.me/shahid_tamamzadeh
بسم رب الشهدا...
پدر بزرگوار شهید مدافع حرم، حامد جوانی:
آنچه همیشه ورد زبان حامد بود این بود: یا حسین(ع)! هنوز ما نمرده ایم که رقیه ات دوباره سیلی بخورد ...
می گفت من وظیفه دارم هر لحظه آنجا باشم و اگر اشتیاق دیدار شما را در دل نداشتم هرگز به مرخصی نمی آمدم، چون الان در شرایطی هستیم که باید از ناموس امام زمان(عج) دفاع کنیم. حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) ناموس امام زمان (عج) هستند و ما باید از آنها دفاع کنیم.
روحمان با یادشان شاد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال شهید حامدجوانی
@alamdar13
کانال آرشیو خاطرات شهید
@shahid_javani
فرزند:ناظر
ولادت:1368
شهادت:1393/12/2
محڸ شــهادت:تڸ ابوحامد
گلزار:قــم - بــهشت معصومه(س)
شهید«مصطفی احمدی» متولد مشهد سال1368 که در سن 3 سالگی پدرش را از دست داد پدر شهید در افغانستان به دست طالبان به شهادت رسید.
در 4 سالگی همراه خانواده به افغانستان برگشتند و در همانجا بزرگ شد از سن 16 تا 23 سالگی در اردوملی و جنگ افغانستان فعالیت داشت در21سالگی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج پسری به نام «مهدی» شد.
فرزندش یک سال و شش ماهه بود که به نیت شرکت در جنگ سوریه به ایران آمد برادر بزرگترش که ساکن ایران بود هر چه اصرار کرد اما نتوانست مانع رفتن شهید به سوریه شودهنوز یک ماه از رفتنش به سوریه نگذشته بود که خبر شهادتش را در1393/12/21 آوردند و شهید«مصطفی احمدی» به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.
روحش شاد
http://l1l.ir/4y2
ڪاناڸ رسمے«شــهداے فاطمیوڹ»
telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg
به گزارش مشرق، خبر شهادت یکی دیگر از رزمندگان جوان حزب الله لبنان اعلام شد.
"علی مهدی" ملقب به "لیث الحسین" از رزمندگان حزب الله لبنان دیروز پنج شنبه 30 اردیبهشت ماه بر اثر شدت جراحات ناشی از درگیری با تروریست های تکفیری به فیض شهادت نائل آمد.
این شهید 20 ساله، ده روز پیش در نبرد با تروریست های تکفیری در شهر "الزبدانی" در حومه استان دمشق به شدت مجروح شده بود.
این شهید جوان از اهالی روستای "حام" در منطقه بقاع لبنان است و پیکرش روز جمعه 31 اردیبهشت ماه در این روستا تشییع و تدفین شد.
امروز،سالروز تولد و عقد شهید مدافع حرم روح الله قربانی بود. همسرشان مراسمی بر سر قبر ایشون برگزار کردند. متن زیر دلنوشته این خانم ، وعکس زیر نیز مربوط به مراسم امروز هست.
هم جو هم آفتاب هم انگور ممکن است
تفسیر چشم های تو صدجور ممکن است
دور خودت حصار کشیدی زحل شدی
حالا فقط طواف تو از دور ممکن است
مضراب مثل تیشه ی فرهاد شد فقط
این قطعه در تخیل سنتور ممکن است
با خود به گور میبرم این عشق را ببین
یعنی که امتداد تو در گور ممکن است...
وقتی میرفتی هیچ گاه فکر نمیکردم بار تنهایی و نبودنت تا تولدت بر دوش های من بماند،،،حالا دیگر جسما نیستی و من زمینی برایت روز پاسدار،جشن تولدت و سالگرد عقدمان را جشن میگیرم.. زمان خیلی زود گذشت. انگار همین دیروز بود که سر سفره ی عقد، در سالروز فرزند فاطمه(س) با هم، هم قسم شدیم تا در رسیدن آرزوهایمان همدیگر را کمک کنیم...هم تو و هم من تلاش کردیم و خدا مزد تلاشهایمان را خیلی زود به
ما داد.
الحمدلله و در همه حال شکر خدا که نه تو و نه من شرمنده ی حضرت زینب نشدیم .
نبودنت در این ایام سخت مرا در هم میشکند اما عیبی ندارد. صبر میکنم تو گفتی خانم! این دنیا خیلی کم و کوتاه است... خدایا میدانم که میبینی..
همسر آسمانی ام سالروز میلادت و سالگرد عقدمان مبارک،امیدوارم تا به امروز در محضر ارباب بی کفنمان یادی هم از من کرده باشی..یاعلی....منتظرم بمان.
بنت جهاد
سوریه
روح الله قربانی
مدافعان حرم
http://8pic.ir/images/u81g3avxikb67ol4mvfb.jpg
https://telegram.me/molazemaneharam
آسمانی شدی
نه
آسمانی بودی.
برادرم تولدت مبارک.
امسال تولدت رابی تو گرفتیم؛هرچندحضورتواز همه پررنگتر بود؛اما کو چشم بینا
ارسالی از خواهرشهید حجت باقری برای کانال خواهران مدافع حرم
تولدت مبارک ، برادر شهیدم
ارسالی از خواهر شهید جاویدالاثر مهدی قاسمی برای کانال خواهران مدافع حرم
telegram.me/molazemaneharam
یه خاطره از سید ابراهیم...
یه روز حاج قاسم برا جلسه ی عملیاتی اومدن حلب...
بعد جلسه،رفقا شروع کردن با حاجی عکس گرفتن...
کم کم اطراف حاجی خلوت شد...
سید گفت حالا بریم خدمت حاجی...
۴ نفری ایستادیم و سید با حاجی گرم صحبت شد...
بعد صحبت ،میخواستیم عکس بگیریم که متوجه شدیم حاجی خیلی فکرش درگیره و سرش پایین و به یه نقطه خیره شده...
یه دفعه سید رو به حاجی گفت: حاجی سرتو بگیر بالا، اینجوری فک میکنن که آویزونت شدیم...
شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات
دم عشق دمشق
https://telegram.me/Labbaykeyazeinab
ایشون سید رضا هستن از رزمنده های دلاور فاطمیون...
که با سید ابراهیم و این حقیر و چند نفر دیگه بعلت برخورد چند تا خمپاره 120 تو ورودی شهر تدمر مجروح شدیم...خلاصه میکنم...
سید ابراهیم چند ساعت قبل من مجروح شد و بردنش بیمارستان حمص...وقتی هممون رو انداختن تو آمبولانس و از خط که حدود 40 کیلومتر تا درمانگاه فاصله بود و مسیری که از کوه و تپه عبور میکرد و چاله چوله های زیادی تو مسیر بود...خلاصه، من نسبت به بقیه حالم خراب تر بود و امدادگر هم همراهمون نبود و روی برانکارد عقب آمبولانسی که شیشه هاش ترکش خورده بود و حسابی گرد وخاک از بیرون میومد داخل و شرایط بسیار سختی بود دراز کشیده بودم و چند تا مجروح دیگه کنارم نشسته بودن...سید رضا بخاطر ترکشی که به سرش اصبت کرده بود به لکنت زبون شدیدی دچار شده بود و هر کلمه رو چندین بار تکرار میکرد(به قول بچه ها رگباری حرف میزد) و منم که از درد به خودم میپیچیدم.
کانل دم عشق دمشق
تصویر جانسوز از آخرین وداع دخترخردسال شهید بابایی با پدر
چند کلامی با همه دوستان و آشنایام؛ بدانید من برای هیچ چیز به سوریه نرفتم که اهداف مادی داشته باشم. راه برای هدف مقدس دفاع از نوامیس و کیان مسلمین و برای مقابله با استکبار و راس آن رژیم جعلی و سفاک اسرائیل، رژیم کودک کش و جنایت پیشه رژیم صهیونیستی هرچه در توان دارید بر این این رژیم جعلی فریاد بکشید و خشم و نفرتتان را نثار آن کنید. کینه های انقلابیان رسوب نگیرد و فراموش نکنید که همه ما شیعه علی ابن ابی طالب هستیم. شیعه علی علیه السلام ذلت نمی پذیرد.
آقا و مولای ما حسین ابن علی علیه السلام هم تن به ذلت نداد. آشنایان و دوستان خوبم همه شما مرا حلال کنید. از پدرم خانم و پدر خانم عزیزم نیز التماس دعای شدید دارم و مهر و محبت همه شما در قلب من است. از مادر خوبم، خواهرهای خوبم، خواهر خانم ها و بستگان می خوام مراقب خانواده من باشند و صله رحم فراموشتان نشود، رفت و آمدتان را با خانواده بعد از من ادامه دهید.
همه شما را به خدای سبحان می سپارم. ظهور حضرت مهدی(عج) نزدیک است و چه بسا (اگر لیاقت داشته باشیم) دوباره رجعت کنیم (انشالله). همیشه پشت سر رهبر فرزانه انقلاب حرکت کنید. از دوستان و آشنایانی که فراموش کردم نامشان را ببرم پوزش می خواهم.
یا علی، علی تمام زاده (ابوهادی)
کانال شهید بیضایی