مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۵۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

سر قبر شهید تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر ...
اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم...


همسر شهید "مسلم خیزاب"

گر بداند لذت جان باختن در راه عشق
هیچ عاقل زنده نگذارد به عالم خویش را

همون روز و ساعت شهادت رفیقش شهید شد...

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ق.ظ

میگن هر کی هر چی رو دوست داشته باشه به همون میرسه....عشق سید (شهید مصطفی صدرزاده) رفقای شهیدش وشهادت بود (دوست دارم خودم باشم و اسلحم و چند تا رفیق چق چقی) حتی ساعت شهادت رفیقش....آخر هم همون روز و ساعت شهادت رفیقش (شهید حسن قاسمی دانا) شهید شد...

نقل از ابوعلی - دوست و همرزم شهید


تازه مجروح شده بود....وقتی رفتیم ملاقاتش بخاطر موج انفجار و شدت آتش موشک اصابت کرده به خودرو،موهای سر و مقداری از بدنش سوخته بود و سوختگی و جراحت باعث نشده بود که علی رغم جراحتش از وظیفش بگذره و چه ایثاری از این بالاتر...

حتی فرمانده می گفت پاشو برو مرخصی، می گفت کار بی بی روی زمینه...با همون لباس درمانگاه اومد گفت ماشینم ترکش خورده به شیشه هاش و شکسته و بارون شدیدی میاد، ماشینت رو امانت بده، گفتم ذوالفقار (سردار حسین فدایی) کی بر میگردونیش؟ گفت فردا صبح اول وقت...

گفتم باشه پس اگه اینجوریه دیگه ماشین خودت هم لازم نیست هر دو ماشین رو ببر....

بله رفت تا مسیر خناصر که دست داعش بود و سه روز مسیر حلب به دمشق بسته شده بود رو آزاد کردن (بخاطر همین بسته بودن مسیر سه روز پیکر شهدا من جمله شهید سید ابراهیم رو زمین مونده بود)

نقل از ابوعلی - همرزم شهید 

شهادت را به کسانی می دهند که پرکارند...

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ق.ظ


اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا (شهید محمودرضا بیضایی) زنگ زد و گفت: می‌آیی مراسم؟
گفتم: می‌آیم، چطور؟
گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است.
گفتم: حتما می‌آیم.
و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلی‌ها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پله‌ها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف می‌زدیم ولی حاج
قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد. من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه گفت:
حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.

بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش می‌شد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم.
گفت: من خجالت می‌کشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه می‌کنم؛ چهره‌اش خیلی خسته و تکیده است. محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند.
بعد گفت: حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.
به قلم برادرشهید


بسیجى هاى بى ترمز در زبدانى سوریه!!

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۶ ق.ظ

در اولین سفر و مأموریت ویژه به سوریه و لبنان که براى ضبط و ثبت حماسه اولین راهپیمایی روز جهانى قدس در لبنان اشغال شده انجام شد،
از حضور رزمندگان بسیجى و سپاهى در لبنان و سوریه نیز گزارشهایی تهیه کردیم که هرچند سرى وآن زمان قابل پخش نبود اما خاطراتى را براى ما رقم زد که فراموش نشدنى هستند
پادگان معروف زبدانى در نزدیکى دمشق محل اسقرار ایرانیان اعزامى به سوریه و لبنان بودو درست در ورودى این پادگان مجسمه اى از مرحوم حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه نصب بود که معمولامحل عکس هاى یادگارى بچه ها بود
عکسهایی که یکى از آنها بهانه خوبى شد براى نفوذى هاى دولت حافظ اسد تا به زعم خودشان رابطه گرم و صمیمى و برادرانه ایران و سوریه را خراب کنند
یکى از برادران بسیجى اعزامى با دوربین خود عکس یادگارى گرفته بود در حالی که بر روى سر حافظ اسد رییس جمهور سوریه نشسته بود و لبخند مى‌زد!!
وى وقتى براى ظهور فیلم ها به عکاسى در دمشق مراجعه میکند
عوامل اطلاعاتى سوریه به عکس دسترسى و ان را در اختیار مسئولین رده بالا و از قضا نفوذی هایى که مخالف حضور ایرانیان در سوریه بودند قرار داده بودند و آنها هم با آب وتاب موضوع را به امید گرفتن ماهى از آب گل آلود و به عنوان توهین آشکار به اطلاع رئیس جمهور رسانده بودند
حجت الاسلام سیدعلى اکبر محتشمى سفیر وقت ایران در سوریه که سفرمان فرصتى طلایی را برایمان فراهم کرده بود تا از تجربیات و خاطرات ارزشمندش استفاده کنیم با خنده مى گفت
در کنار مسائل حساسى که من باید حل کنم یکی حل مشکل اقامت و ویزاى همسران لبنانى بعضى از بسیجى هاست که در پایان ماموریتی که یک نفره آمده اند می خواهند دو نفره بر گردند!!
و دیگرى اقداماتى از نوع عکس گرفتن با مجسمه حافظ اسد آن هم در حالی که روى سر رییس جمهور نشسته اند!!
 گویا اسد وقتى عکس بسیجى ایرانى را می بیند بر خلاف انتظار نفوذى ها که امید داشتند برخورد تندى بکند
با خنده و شوخى گفته بوده!
 مگر نمى دانید، بسیجى هاى ایران و سربازان خمینى ترمز ندارند!
 سخت نگیرید،
 اینها میهمان من  و بهترین و صادق ترین دوستان ما عرب ها هستند و بر سر ما جا دارند!!
حافظ اسد اگر زنده بود و می دید که چگونه سردار دلاور ایرانى به همراه بسیجیان مدافع حرم همه معادلات خاورمیانه را با حفظ فرزندش بشار بهم ریخته  و دمشق و شام را نجات داده اند، چه مى‌گفت ؟
بسیجی ها به زودی در قدس ترمز می کنند، ان شاءالله...

به بهانه تولد شهید رسول خلیلی

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ق.ظ


شهید رسول خلیلی متولد 20 آذر است . تولدت مبارک 

خبر شهادتش که اومد، گفتم حتما تک تیرانداز رسول رو زده. کسی باورش نمی شد که بمب زیر دست رسول منفجر شده. چون واقعا تخریب چی قابلی بود.

نقل از دوست شهید

شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ

شهید حمید سیاهکلی مرادی از اهالی استان قزوین در آذر ۹۴ در دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام به فیض شهادت نائل آمد.

من مینویسم تا هرآن کس که می خواند یا می شنود بداند:

شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در را ولی عصر (عج)و نایب برحقش امام خامنه ای( مدظله العالی) فدا کنم


فراز هایی از وصیت نامه شهید

اینجانب حمید سیاهکالی مرادی لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم.
ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب س را بر خود واجب میدانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند میخوام تا مرا در این را ثابت قدم بدارد.
آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی ها و بی بصیرتی های برخی از انسانها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا در کنارشان بوده اند ولی در صحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.
اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت میشود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند .
در خاتمه از همه التماس دعا دارم .والسلام



حامد خیلی به حلال و حرام حساس بود...

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۳ ق.ظ

تقریبا یک سال قبل یکی از همسایه ها  نون پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود.
گذاشتم لای سفره که حامد عصری برگرده بخوره.
حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق نون رو برداشت، نشون می داد خیلی گرسنه هستش.
پرسید: مامان این ها رو بابا خریده؟
گفتم: نه، پسرم فلان همسایه آورده... همون لحظه نون رو گذاشت زمین.
اخلاقش رو می دونستم.
دلم یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد...
فرداش کمی آرد و وسایل لازم رو خریدم دادم همسایه که برا حامد نون بپزه.
عصری که اومد نونا رو دادم به حامد که بخوره.
گفت: دیروز که گفتم نمی خورم.
گفتم: حامد وسایلشو خودم خریدم دادم درست کرده.
نگام کرد گفت: مامان پول برق و آب رو کی داد؟!
فرداش دوبار
ه وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. نان رو آماده کردیم از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون درست کردیم.
عصر که اومد گفتم حامد دیگه هیچ بهونه ای نداری، همسایه اومد خونه ی خودمون ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی حلاله.
گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه راضی بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟!!
آخر سرهم نخورد....
لابد چیزی می دونست که انقدر مقاومت می کرد.
. خیلی مراقب بود که چیزی که می خوره از کجا اومده.
تا زمانی که مطمئن نمی شد اصلا دست به غذا یا خوراکی نمی برد.


به نقل از مادر شهید حامد جوانی

صندلی خالی شهید مدافع حرم در دانشگاه

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ق.ظ

همکلاسیهای شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) "احمد حیاری" با اهدای شاخه های گل قبولی وی در آزمون "دانشگاه شهادت" را گرامی داشتند.
دانشجویان دانشگاه پیام نور شهر شوش در استان خوزستان صندلی امتحانی شهید مدافع حرم احمد حیاری را که در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید را گل باران کردند.
خیلی از مدافعان حاضر در جبهه نبرد هم اکنون
دانشجوی دانشگاه های کشور می باشند...


دلتنگی سیدابراهیم شهید زینبیه

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ق.ظ

خیلی وقت شده بود ندیده بودمش مجروح شده بود و رفته بود ایران وقتی برگشت، با عصا آمده بود، وقتی دیدمش خیلی خوشحال شدم.

گفتم سید آماده شو بریم تا جایی گفت ؛ کجا؟خندیدم گفتم؛ بهشت!!!!!

چشماش برق زد گفت؛ یا علی.

سوار ماشین کردمش و بردمش زینبیه، سر مزار شهدا.

دفعه اول بود میامد مقبره شهدای زینبیه، حال عجیبی پیدا کرده بود بعد از زیارت مزار شهدا گفت؛فلانی چندتا عکس یادگاری بگیریم؟

گفتم؛ چرا که نه!!!

عکسهای زیادی گرفتیم، ولی نمی دونم چرا تمام عکس های سید یه حالت خاصی داشت!!!

یه جورایی بوی خداحافظی می داد باهاش شوخی کردم و گفتم: سید ابراهیم این عکسها جون میده برای حجله و شب هفت!!!!

شب که برگشتیم سراج به عکسها خیره شده بود،گفت؛ آره فلانی ، عکسهای مراسم خوبیه!!!!

نقل از دوست شهید صدرزاده

تو نمیتونی تو این دنیا زندگی کنی...

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

رسول از نظر روحی خیلی بهم می ریخت!
تقریبا یک ماه حالش خوب بود یک ماه به هم ریخته!!
می رفت تو خودش...
وقت هایی که میومد خونه بیشتر تو اتاق خودش بود...
حتی گاهی جلو اشتهاش هم گرفته میشد! نمی تونست غذا بخوره...
و این ها بیشتر موقعی پیش میومد که برای یکی از دوستاش اتفاق یا مشکلی پیش اومده باشه
هر کاری میکرد تا مشکلش رو حل کنه
همیشه بهش میگفتم: "تو نمیتونی تو این دنیا زندگی کنی..."
به  نقل  از مادرشهید رسول خلیلی

اوج جسارت به انقلاب در ایام فتنه(فتنه سال ٨٨)، روز سیزده آبان رقم خورد. در این روز باطن اعمال کثیف فتنه گران نمایان شد.
آن روز رهبر عزیز انقلاب علناً مورد حملات کلامی آنها قرار گرفت.
آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند و بعد از اهانت به تصاویر مقام عظمای ولایت قصد خروج از دانشگاه را داشتند.
اما با ممانعت نیروی انتظامی روبه رو شده و به داخل دانشگاه برگشتند.آنها سپس به جسارتهای خود ادامه دادند!
خوب به یاد دارم که همان روز یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی تماس گرفت و از من پرسید: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟!
با تعجب گفتم چطور؟!
گفت: من میخواستم بروم به محل کارم, یک لحظه در کنار اتاق دراز کشیدم و از خستگی زیاد خوابم برد.
با تعجب دیدم که ابراهیم هادی و همه ی دوستان شهیدش نظیر رضا گودینی و جواد افراسیابی و... با لباس نظامی روبه روی درب دانشگاه ایستاده اند و با عصبانیت به درب دانشگاه تهران نگاه میکنند.
گفتم: یکی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است؛ الان خبر میگیرم.
به او زنگ زدم و پرسیدم: فلان ساعت، جلوی درب دانشگاه تهران چه خبر بود؟
ایشان هم گفت: دقیقا در همین ساعت که میگویی پلاکارد بزرگ تصویر حضرت آقا را پاره کردند و شروع کردند به جسارت کردن به مقام معظم رهبری!

لباس پلنگی بسیار زیبا و نو پوشیده بود. موتورش را تمیز کرده بود .
 گفتم هادی جان کجا؟ میخوای بری عملیات؟!
یکی دیگه از بچه ها گفت: این لباس کماندویی رو از کجا آوردی؟ نکنه خبرایی هست و ما نمی دونیم؟!
خندید و گفت: امروز میخوان جلوی دانشگاه تجمع کنند. بچه های بسیج آماده باش هستند. ما هم باید از طریق بسیج کار کنیم. این وظیفه است.
گفتم: مگه نمیخوای بری سر کار با این کارهایی که تو میکنی صاحب کار حتما اخراجت میکنه.
لبخندی زد و گفت: کار رو برای وقتی میخوایم که تو کشور ما امنیت باشه و کسی در مقابل نظام قرار نگیره. بعد به من گفت: برو سریع حاضر شو که کار داره دیر میشه.
رفتیم به سمت میدان انقلاب. یک مقری بود که نیروهای بسیج در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهیزات منتظر دستور باشیم.
در طی مسیر یکباره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم . درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.
هادی وقتی این صحنه رو مشاهده کرد دیگر نتوانست تحمل کند! به من گفت همین جا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه.
من همینطور داد میزدم: هادی برگرد؛ تو تنهایی میخوای چیکار کنی؟ هادی...هادی...
اما انگار حرفهای من را نمی شنید. چشمانش را اشک گرفته بود. به اعتقادات او جسارت میشد و نمیتوانست تحمل کند.

همینطور که هادی به سمت درب دانشگاه می دوید یکباره آماج سنگها قرار گرفت.
من از دور اورا نگاه میکردم . می دانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و از هیچ چیزی هم نمیترسد . اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود .
همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد..
من دیدم که هادی یکدفعه سرجای خود ایستاد . میخواست حرکت کند اما نتوانست...!
خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین افتاد..
از شدت ضربه ای که به صورتش خورد , نمیتوانست روی پا بایستد..سریع به سمت او دویدم هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم....
...
کتاب "پسرک فلافل فروش"
خاطرات شهید مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری صفحه ۴۴

ان‌شاءالله شهادت تکیه کلامش بود...

چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، آنسوی خط صدای مهربان رضا بود که می گفت : هنوز خوابی؟ بیا بریم کوهنوردی چندتا عکس بگیریم.
لباس پوشیدیم و دوربینم را برداشتم و رفتیم، او اهل عکس گرفتن و اینطور برنامه ها نبود اما نمی دانم چرا این بار این پیشنهاد را داد که برویم عکس بگیریم، انگار می خواست این عکسها بعنوان آخرین عکسهایش گرفته شود تا امروز بی عکس نباشیم.

هوا سرد بود و رضا لباس گرم نپوشیده بود، نیمه های راه گفت : خیلی سرد شده بیا برگردیم، گفتم : تو مگر اسمت فاتح نیست؟ بیا این کوه را فتح کنیم، خندید و گفت : ان‌شاءالله فتح قله شهادت... عکسهای مارو منتشر نکنی!
گفتم : باشه، هر وقت شهید شدی منتشر می کنم.
گفت : ان‌شاءالله عکس شهادت باشه...
ان‌شاءالله شهادت تکیه کلامش بود، هر چیزی می شد می گفت :ان‌شاءالله شهادت...
عکس گرفتیم و حرف زدیم، رضا می گفت: شهدا گلچین می شوند، اینکه ما نرفتیم یعنی یا نوبتمان نشده یا اینکه لیاقت نداشتیم.



شهید صدرزاده فعال در مبارزه فتنه 88 بود...

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

۱۶آذر ۸۸ در جریان مبارزه با اغتشاشگران در میدان انقلاب انگشت دستش شکست
ولی شهید صدر زاده با همان شکستگی انگشت و درد در جریان مبارزه با فتنه حضور فعال داشت.
حتی در روز عاشورای سال۸۸ برای مقابله با کسانی که قصد بی حرمتی به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام را داشتند با توجه به ناتمام ماندن درمان دستش نتوانست تحمل کند که در محله خود عزاداری کند و از صبح زود خود را به تهران رساند تا با جمعی از دوستانشان بتواند جلوی این اتفاق عظیم را بگیرند که مگر دل امام زمان (عج) از این بی حرمتی خون نشود

نقل از همسر شهید

می خواهم مدرک را از دست بی بی زینب (س) بگیرم...

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ


وقتی دوستان دانشگاهی بهش زنگ میزدن که فقط یه مدت سوریه نرو فقط یک ترم از درست باقی مونده مدرکت رابگیر بعد برو درجواب میگفت من میخوام مدرکم را از دست بی بی حضرت زینب سلام الله علیها بگیرم
مبارکت باشه فارغ تحصیلی ومدرکی که از دست بی بی گرفتی

نقل از همسر شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم)