انشاءالله شهادت تکیه کلامش بود...
تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، آنسوی خط صدای مهربان رضا بود که می گفت : هنوز خوابی؟ بیا بریم کوهنوردی چندتا عکس بگیریم.
لباس پوشیدیم و دوربینم را برداشتم و رفتیم، او اهل عکس گرفتن و اینطور برنامه ها نبود اما نمی دانم چرا این بار این پیشنهاد را داد که برویم عکس بگیریم، انگار می خواست این عکسها بعنوان آخرین عکسهایش گرفته شود تا امروز بی عکس نباشیم.
هوا سرد بود و رضا لباس گرم نپوشیده بود، نیمه های راه گفت : خیلی سرد شده بیا برگردیم، گفتم : تو مگر اسمت فاتح نیست؟ بیا این کوه را فتح کنیم، خندید و گفت : انشاءالله فتح قله شهادت... عکسهای مارو منتشر نکنی!
گفتم : باشه، هر وقت شهید شدی منتشر می کنم.
گفت : انشاءالله عکس شهادت باشه...
انشاءالله شهادت تکیه کلامش بود، هر چیزی می شد می گفت :انشاءالله شهادت...
عکس گرفتیم و حرف زدیم، رضا می گفت: شهدا گلچین می شوند، اینکه ما نرفتیم یعنی یا نوبتمان نشده یا اینکه لیاقت نداشتیم.
- ۹۴/۰۹/۱۸