شهادت دو مدافع گیلانی
دو تن از پاسداران حرم حضرت زینب س برادران (سعید مسافری و جمال رضی) در منطقه حلب به درجه شهادت نائل شدند
شهادت دوروز پیش
ساعت دو بامداد
اهل استان گیلان
@Shohadaye_Modafe_Haram
دو تن از پاسداران حرم حضرت زینب س برادران (سعید مسافری و جمال رضی) در منطقه حلب به درجه شهادت نائل شدند
شهادت دوروز پیش
ساعت دو بامداد
اهل استان گیلان
@Shohadaye_Modafe_Haram
شاید بشه به جرات گفت: شهید مصطفی جعفری، اولین شهدای فاطمیون بود که عکسش چاپ میشد.
از بچه های باصفا ی پاکدشت تهران بود. جزء فرماندهان گروه 15 بود و سیدابراهیم جزء فرماندهان گروه 14
به خاطر همین همدیگه رو میشناختن ولی یه حرف مصطفی جعفری، بدجوری سیدابراهیم رو مجذوب خودش کرده بود.
یه شب وقتی هجوم سنگینی از طرف مسلحین شده بود، مصطفی جعفری پشت بیسیم اعلام میکنه
بچه ها،سر میدهیم،سنگر نمی دهیم"
سر همین جمله خیلی سید ابراهیم دوستش داشت، تا حدی که عکس مصطفی رو تو ماشین خودش نصب کرده بود تا همیشه به یادش باشه.
کانال شهید مصطفی صدرزاده
https://telegram.me/shahidmostafasadrzad
@shahidmostafasadrzade
احمدرضا بیضائی :
محمودرضا گاهی با اهلش بهقدری شوخ بود که تا سر کار گذاشتن وحشتناک طرف پیش میرفت، من بهعنوان برادرش هیچوقت طرف شوخی او قرار نگرفتم. این از چیزهایی است که هنوز هم یادآوریاش مرا شرمنده میکند. محمودرضا ادب بسیار زیادی با بزرگتر داشت و حق ادب را ادا میکرد. با هم زیاد میخندیدیم. خیلی پیش میآمد که چیزی از اتفاقات کارش یا مسائل روزمره یا حتی سر کار گذاشتن دوستانش تعریف میکرد و میخندیدیم اما هیچوقت نشد من طرف شوخی کوچکی از او قرار بگیرم.
کانال شهید بیضایی
سیده تکتم حسینی از شاعران افغانستانی برای مدافعان حرم که این روزها دست از جان شسته و محافظ حرم آل الله هستند، شعری سروده است.
این شعر عاشقانه که از زبان همسران مدافعان حرم سروده شده، به شرح زیر است:
از اولش هم گفته بودم که سری از من
دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من
دلبستهات بودم من و دلبسته ام بودی
اما رهایت کرد عشق دیگری از من
آتش شدی، رفتی و گفتی: «عشق سوزان است
باقی نماند کاش جز خاکستری از من»
رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو
رفتی و باقیمانده چشمان تری از من
فالله خیر حافظا خواندم که برگردی
برگشته ای با حال و روز بهتری از من
من عاشق لبخندهایت بودم و حالا...
با خنده های زخمیات دل می بری از من
عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من...
کانال سنگر شهدا
@sangarshohada
✍
این سوال همیشه وهرشب من بود همیشه فکر میکردم این شهدا عجیب آدمهایی بودند آدم که نه فرشته بودند همیشه فکر میکردم دیگه اصلا امکان نداره مردی مثل اونها باشه یعنی میشه تو این دوره زمونه هم شهید دید اصلا باورنمیکردم تو این زمونه هم شهید ببینم اما حالا احساس میکنم خیلی مردی میخواد از زن بچه که هیچ از کشورتم بگذری وبری برای بی بی زینب عباس بشی یعنی چی میتونه ارزشش بالاتر از این باشه حالا واقعا به این رسیدم که فقط میتونم بگم باید خاک پای این مردان خدا رابوسیدکه تو این وظعیت جامعه وزرق وبرق روزگار دست از زندگی های دنیویشون کشیدند واینگونه رزمنده راه خدا شدند یه شب خواب دیدم دوتا شهید دارن تشییع جنازه میکنند شهدا به سمت آسمون تشیع میشدند ومن پشت سرشون مدتی بعد توی پارک محلمون برای ماه رمضان برنامه بود ومن هم شبها اونجا غرفه هنری داشتم وسط پارک توی فرهنگسرا دوتا شهید گذاشته بودند که مردم هر روز زیارتشون میکردند تاروز آخر که تشییع جنازشون بود ومن که تا اون روز فرصت نکرده بودم برم رفتم به دیدار شهدا غافل از اینکه روز آخره وبا چه شکوه وعظمتی این دوشهید تشییع شدند دقیقا ر وی پله های فرهنگسرا که رسیدیم من پایین پای شهدا وپشت سرشون قرار گرفتم وشهدا بالاتر وبه سمت آسمون قرار گرفتند که یک دفعه یادخوابم افتادم باورم نمیشد که داشتم همون شهدای تو خوابمو میدیدم زندگیم بعد اون عوض شد کاش خداوند این توفیق رابه همه مردان سرزمینم بده که بتونن سرباز امام زمان باشند وراه درست راپیدا کنند,,ان شاالله
پارسال همه رفتن کربلا شهیدمرتضی بخاطرکارش مشغله کاری زیاد نتونست مسافر کربلا باشه خیلی غصه میخورد براش شده بود یک اندوه شده بود یه غصه ...همیشه سر زبانش همین بود خدایا ازقافله حسین (ع)جاموندم تا برج 6 امسال وقتی اعزام شد سوریه به خانوادش گفت امسال صددرصد میرویم کربلا تودلم افتاده امسال کربلایی میشم من میروم سوریه انشاالله اربعین برگشتم آمادگی داشته باشید همینکه برگشتم برویم کربلا ...روزیکه قراربود اعزام بشن صبحش تعریف میکرد که فقط برام دعا کنید اسیر نشم چون خواب دیدم این دفعه شهید میشم همسرش ناراحتی کرد پس من اجازه نمیدم توبری سوریه... مادرش گفت من دوست ندارم بری سوریه چند وقته رفتی جهاد کردی بسه !!!!اگه بحث جهاد باشه بنظرم کافیه توجهادتو کردی با حرف مادرش آقا مرتضی خیلی ناراحت شد بعد به جواب مادرش گفت شما چطور دلتون راضی میشه سرباز بی بی زینبو مانع رفتنش بشید با این حرفش مادرش بغض کردو اشک ازچشماش جاری شد اون روز مادرش راهی شیراز بود بااین حرف شهیدمرتضی اون روزمادرش که هم ذوق کرده بود هم بغض بخداوندی خدا مادرش ازتهران تا شیراز گرسنه وتشنه رفت یک مادر پیرفقط با صبحانه ای که ساعت 8 میل کرده بود راهی شدتا صبح فردای اون روز ...بعد رفتن شهید مرتضی به سوریه چندوقتی گذشت تا اینکه یکروزتماس گرفت به خانوادش گفت که من دارم میام حاضر باشیدبریم کربلا خواب دیدم رفتم کربلا انشاالله رسیدم سریع میرویم هممون کربلا... یک هفته به اومدنش مونده بود که گوشیش خاموش شد تا 10روز خانواده چشم انتظار ازدنیا بیخبر که یک روزرفیقش کوله پشتی و وسایلاشو آوردخبر شهادتش را به خانواده داد!!!دوستان وهمرزمانش تعریف کردن که اونروزیکه شهید شربت شهادتو نوشیدن صبح ازخواب بلند شده موقع صبحانه برای دوستانش تعریف کرده که امشب خوابی دیدم منو حلالم کنید فک میکنم امروز نوبت منه بچه ها زدن زیر خنده به شوخی گرفتن بعد صبحانه سریع رفت دوش گرفت لباسای تمیز پوشید بعد لباس مخصوصشو پوشید رفت دنبال کارای روزانش هیچ وقت کسی متوجه نشد مرتضی چطوری رفت چطوری شهید شد همان روز شهیدمرتضی با چندتا ازدوستان عزیزش راهی کربلا شدو با کاروان (اباعبدلله الحسین کاروان شامودمشق) همسفرشدن... سوم وهفتم شهید عزیز با اربعین سروروسالار شهیدا یکی شد !!!!!!خودش به تنهایی بدون خانوادش رفت کربلا.. شهید بزرگوار مرتضی خدادادی زیارت قبول
یاعلی اکبر
کلنا عباسک یا زینب سلام الله علیه
فرازی از وصیت نامه شهید علی امرایی
خواب دیدم خواب کربلا را.حضرت از ضریح مبارک بیرون آمد و فرمودند توهم مال این دنیا نیستی خودت را صاف کن اعمالت را صاف کن بیا پیش ما.
اگر به زیارت کربلا رفتید سلام مرا به آقا برسانید وبگویید ارباب غریبم دلم برایتان تنگ شده بود ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر ودخترتان برمن واجب تر است
راستی به جای من سفر مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است.
راستی شما کجای دنیای ما بودید ....؟ که نمی شناختمتان ....
برای ما که فقط شنیده بودیم از مسلک مقدس و بزرگی مردان فکه و طلائیه و اروند و شلمچه...
داشت آرام آرام به باورمان مینشست که اینها فقط در قصه هاست...
دلمان خوش بود که اگر آن وقتها ما بودیم....
شما از کجا پیدایتان شد؟
کی اینهمه بزرگ شدید؟
کجا پرواز یاد گرفتید؟
کی اینقدر فاصله گرفتید از ما؟
دوباره ما جا ماندیم و زمین گیر...
زمین گیر اسمهای شما،رسم و مرام و مسلک شما...
آخ حاج عمار!...
راستی دمت گرم،خودت که مهمان سفره اربابی شدی،دلت نیامد جا مانده ها را بی نصیب بگذاری...
تحفه حرم اربابی را به دلبری گذاشتی اینجا... بوی سیبش مدهوشمان کرد...دمت گرم چه سفره ای پهن کرده ای...
مزار شهید مدافع حرم
سنگ سبز روی مزار، از حرم ارباب دوعالم حضرت اباعبدالله الحسین فرستاده شده است...
بهشت زهرا، قطعه 53
شهید مهدی ثامنی و یتیم نوازی با کودک سوری
پیکرمطهردست نیروهای تکفیری ست...
بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم
@Shohadaye_Modafe_Haram
شهید مدافع حرم که بعد از گردانده شدن در شهر توسط داعش به دار آویخته شد.
آخرین پیام شهید این است.
اینکه ما ابناءالحیدر هیچوقت شکست نخواهند خورد و تا آخر ایستادهاند.
پیامی هم برای ما دارد. اینکه: ما تا آخر مقاومت کردیم. ببینیم شما راه شهیدان را به کجا میرسانید.
من شرمندهام.
شما را نمیدانم.
کانال شهدای مدافع حرم قم
@sh_modafeaneqom
رفیقم امیرحسین، منم مصطفی؛ به گوشی؟
این روزها، از اینجا که نگاهت میکنم، غرق لذت میشوم؛ چه خوب معنای اسمت را لحظه لحظه فریاد میزنی: امیری حسین و نعم الامیر. این روزها که همة رفقا دور ماندهاند و محضر ارباب دعا میکنم و سفارش و التماس که بیایند و ملحق شویم و دوباره دور هم بخوانیم: «اینجا پر از عاشق زینبیه...»، تو اما خوب خودت را رساندهای و شدهای حلقة وصل آسمانیها و زمینیها.
چققققدر ردای عمار بر قامت رشیدت نشسته است. این روزها، روی این مرکبی که اختیار کردهای، صدای رجزهای حیدرات رساتر شده است؛ سرت سبز و دلت خوش برادر؛ غرق کیف شدم، مست ذوق که دیدم هنوز قلبت برای سیدعلی میتپد؛ 22 بهمن امسال را میگویم؛ یک تنه شده بودی یک گردان، یک لشکر. که گفته است راهپیمایی را پا لازم است؛ کورند اگر نبینند کنار ولی ماندن، راه پیمودن، به قلب است و چشم بیدار...
دمت گرم برادر! با صدایت همة سفرهنشینهای اربابی گریه کردند؛ شب سال نو را میگویم؛ آنجا که رفقا را جمع کرده بودی و «فابک للحسین»گویان، از بندهای قنداقة ششماهه خواندی و از دستها لرزان ثارالله. با مرام، میدانی که نفس به نفسات، هر پلک زدنت قیمتی شده است، ببین چه خریداری پیدا کردهای! حضرت سقا را میگویم...
رفیقم امیرحسین! چه زیبا شهادتی نصیبت شد؛ مرد میخواهد در دنیا بمانی و شهید باشی... لحظه به لحظه، نو به نو شهید بشوی... اگر بدانی چه میبینیم از اینجا: دم به دم، آن به آن، به پاسخ هر نفس کشیدنت، در جواب هر ضربان قلبت، به ازای هر ثانیه درد کشیدنت، ارباب سرت به دامن میگیرد و مادرش، به «جانم» گفتنی آرامت میکند. زرنگی کردی برادر، ما به یک لحظه دیدن روی ارباب غنیمت کردیم، ولی تو دیدن خورشید را لحظه به لحظه خواستی و الحق که بهای کنار خورشید ماندن را نقد نقد میپردازی: ثانیه به ثانیه ذوب شدن... داداش همیشه باصفا! حالا که اینگونه زیبا برایت خواستهاند، با مرام، جبران نبودن من را بکن. دل رفقا را به نگاهت سپردم؛ دریابشان. دلتنگ و بیقرارند. هم اسماعیلشان باش و هم ابراهیم...
اسماعیل جان به گوشی؟ منم سیدابراهیم
یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى? زد زیرگریه هرچى گفتن چیشده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بى بى چى گفت بهت? باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چیشده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده...
سه روزبعدسیدمصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بودشهیدشد.
شادى روح شهدا صلوات…
@khadem_shohda
خــــادم الــشهــــدا
نشر معارف شهدا در تلگرام.
شهیداینانلوازاعصای فعال اتحادیه گروهای جهادی مجازی حیفابودکه پس ازشهادتدر طومان حلب پیکرشان انجاماندگار شد آخرین چتهای ایشان بامجاهددمشقئ .
کانال روایت فتح
فرمانده دیده بانی گروه توپخانه 15 خرداد اصفهان
محل شهادت سوریه : ریف حلب عملیات محرم
تاریخ شهادت تاسوعای حسینی۹۴ استان اصفهان
قسمتی ازو صیت نامه شهید
به برادران عزیزم توصیه میکنم این راه پر افتخار را ادامه دهند و نگذارند این پرچم بر زمین بماند
ما اگر در دفاع مقدس در هویزه و شلمچه می جنگیدیم ، امروز مرزهای دفاعی خود را به پشت سنگر های اسرائیل برده ایم اگر امروز شر دشمنان را در سوریه دفع نکنیم فردا باید شاهد هجوم و تجاوز آنها به شهر ها و خانه های خودمان باشیم . جنگ ما دفاع از مظلوم است
@Shohadaye_Modafe_Haram 🕊🌺
به گزارش پایگاه 598 به نقل از مشرق، «رضا دامرودی» به 29 تیر ماه 1367 شمسی، یعنی درست 7 روز قبل از پذیرش قطعنامهی 598 از سوی ایران و پایان «دفاع مقدس»، در روستای «دامرود» (از توابع «داراب» در حوالی «سبزوار») متولد شد. او، 27 سال بعد، جامهی دفاع از «نهضت روح الله» بر تن کرده و در جبههی دفاع از بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) جان خود را در طبق اخلاص نهاد.
«رضا دامرودی»، به تاریخ شنبه، 25 مهر 1394 شمسی، در گرما گرم «عملیات محرم» در نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی»، بال در بال ملائک گشود.
چند روز قبل، همسر مکرمه ی شهید «رضا دامرودی»، سالگشت پیوند خود با آن عزیز را در جوار مزارش، واقع در گلزار شهدای سبزوار گرامی داشت. تصویری که پیش رو دارید، یادگاری است از آن روز:
روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپروازش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم