مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است


 خاطره ای از شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی و ورزش در بالای گودی زورخونه به خاطر دو جوان تازه کار  

دوتا از بچه ها تازه داشتند می اومدند زورخونه

بیشتر به عشق سیدمیلاد می اومدند

تو زورخونه

اونایی ک ورزش بلدند میان تو گود

اونایی که بلد نیستند بالای گود تمرین می کنند تا راه بیفتند

یه مرامی هم باستانی کارا دارند اجازه نمیدن سید جماعت بمونه بالا ورزش کنه

چه بلد باشه

چه بلد نباشه

میارنش تو گود

سیدمیلاد فقط و فقط به خاطر این دو نفر چندین هفته بالای گود کار می کرد

یعنی حرف هیچکدوم از ما رو گوش نمی داد

ما هر کار کردیم بیاریمش تو گود نمی اومد

می موند بالا حتی شده با شیطنت و شلوغ کاری ورزش رو به اونا یاد می داد

یادم نمیره

وقتی داشت میل زدن رو یاد می گرفت هزار بار با میل زد گوشش پرس شد.

راوی : دوست شهید(از خادمین شهدا)

نشر خاطرات با ذکر صلوات

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

معرفی مختصری ازشهیدعلیرضا نوری

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ب.ظ


شهید مدافع حریم آل الله علیرضا نوری:

بسم رب الشهداء و الصدیقین

معرفی مختصری ازشهید مدافع حرم حضرت زینب (س)

ستوان یکم پاسدار علیرضا نوری 

تاریخ تولد:1366/5/5

محل تولد:شهرستان تیران و کرون

وضعیت تاهل: متاهل

فرزند ششم خانواده‌ی آقای هدایت نوری

دانشگاه :پیام نور چادگان-استان اصفهان رشته ی علوم تربیتی

اعزام به سوریه: بر حسب وظیفه و داوطلبانه

شهادت در تاریخ : 1393/12/29

محل شهادت:سوریه  شیخ هلال

محل دفن: شهرستان نجف آباد-گلستان شهدا(طبق وصیت خود شهید)-قطعه 10

شهید  مورد علاقه : شهید برونسی

صفات بارز اخلاقی : بسیار خوش رو و شوخ طبع ، اهل تفریح و گردش خصوصا با خانواده، بااحساس وبامحبت، دل رحم ، دلسوز دیگران و پیگیر برای حل مشکلاتشان ، بخشنده و باگذشت، متنفر از دروغ و غیبت،با غیرت ،ورزشکار، مطیع رهبر ، نظامی متخصص و... 

قسمتی از وصیت‌نامه شهید به پسرش علی اکبر:

سلام برپسر عزیزم علی اکبر،ای تنها یادگاری من؛

ای عزیزتر از جانم.

ازروزی که خدا تورا به ما داد زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت.

تو و مادرت از بزرگترین سرمایه های زندگی من بودید.

در زندگیت به مادرت بسیار احترام بگذار که از زنان پاک و بزرگ روزگار است.

و هرچه میخواهی ازمادرت بخواه تا برایت دعا کند.

برایت خیلی حرفها دارم ولی زمان و مکان این اجازه را نمیدهد تا برایت بنویسم،فقط بدان که بسیار بسیار دوستت دارم.

در زندگیت همواره رهرو و پشتیبان رهبری باش که امتداد آن ولایت حضرت مهدی امام عصر (عج) می باشد و فرمانش فرمان ولایت و فرمان خداست.

https://telegram.me/Shahid_Alireza_nouri

"ساده زیستى" ...

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۲ ب.ظ


بسم رب الشهداء

پیام مهم "ساده زیستى" ...

دیدگاه و روش زندگی شهید مدافع حرم سردار مرتضی عطایی (ابوعلى) به روایت یکی از همرزمان شهید؛

تو منطقه رسمه وقتی ماشینى برای انجام مسئولیت و امورات جبهه مقاومت تحویل می دهند، معمولاً بچه ها به احترام فرمانده ها ماشین جدید و به اصطلاح صفر رو به فرماندهى می دهند ...

خوب، تو جنگ خیلی هم مهم نیست، ممکنه همون روزایی اول ماشین صفر یه کرنت ۱۰۰ میلیونی بهش بخوره ...

به هر حال ما قرار بود یک منطقه جدیدی و خط پدافندی دیگه ای به ابوعلی پیشنهاد بدهیم ...

ایشون از راه دوری برای شرکت در جلسه با همراهانشون اومدند ...

جلسه تو اتاق فکر جنگ که تموم شد ...

رفتیم خط رو نشون ابوعلی بدهیم و توضیحاتی داشته باشیم ...

قرار شد ماشین ایشون رو سوار شویم.

راننده خسته بود، خودش نشست پشت فرمان. 

دیدم یک ماشین درب و داغون قدیمی؛ که داخلش لرزش داشت به قول معروف زوار در رفته بود.

به او گفتم: 

   -   چرا ماشین تحویل نگرفتی؟ این حین عملیات کار دستت میده.

   -   خراب نشه؟

گفت: 

   -   خوبه.

   -   حیفم اومد ما‌شین نو تحویل بگیرم.

   -   بهم دادن قبول نکردم. 

گفت: 

   -   دوست دارم اگه زدنش دلم نسوزه، 

   -   بیت المال اسراف نشه ...

ابوعلی مرد بود ...

بیایید نگاه ابوعلى رو داشته باشیم تا دنیا گلستان بشه ...

@labbaykeyazeinab

کسی توان جنگ با زینبیون را ندارد.

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۹ ب.ظ


"بسم الله الرحمن الرحیم"

منت خدای را که به ما اهلبیت و نعمت مسلمان بودن را عنایت کرد. حکمی که، به سبب آن گسترده جغرافیایی در این مجال گنجایش معنایی ندارد. در جای جای این کره خاکی که باشی، کافیست مسلمان باشی آنگاه، دردها و لبخندها مشترک می شود، واکنش ها جهت گیری شده و اتحاد خود باعث تشکیل یک پتانسیل قوی جهت انقلاب جهانی موعود عزیز در سرتاسر جهان خواهد شد.

از غیور مردان "فاطمیون" تا شیر دلان "زینبیون" که وقتی، غربت و مظلومیت مسلمین شامات را درک کردند، به تأسی از ارباب خود گفتند: "کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء". 

این بار، از زینبیون خواهم گفت. آنان که، رزم کردنشان حیدری است. آنان که، وقتی دشمن از حضورشان در خط آگاه می شود، چاره ای جز شکست و فرار ندارد.

خدا می داند در قلبشان چه می گذرد. از خان طومان تا خناصر و ...

گفتند: اینجا "زینبیون" عمل خواهند کرد با دکتر ک.

به من اطلاع دادند که وسایلت را جمع کن، باید به مکان دیگری بروی.

تازه به آن مکان رفته بودم کمی غریبی کردم. وقتی ماشین دنبالم آمد دیدم دکتر ک. هست.

بعد از احوالپرسی راه افتادیم. شروع به توجیه منطقه کرد. شیاری که می بینی چادر زدند، بچه های ما هستند.

گفتم: ک. "زینبیون" چطور آدم هایى هستند؟

گفت: واقعاً مرد جنگند. کلی از این خط را جلو رفتند، نترس و بی باک.

کل تلفات ما در مقایسه با داعش خیلی خیلی کم بود. 

وقتی حرف می زد چهره اش مشخص بود که کامل شیفته آنها شده است.

گفتم: یعنی هیچ مشکلی نداری؟

گفت: چرا، مثلاً زبان.

اینها هم اردو صحبت می کنند و هم پشتو. بیشترشان هم به انگلیسی مسلط هستند.

کلی حرف زدیم تا راه کوتاه شد و رسیدیم. 

بین راه دکتر ک. گفت: امشب "زینبیون" عملیات دارند.

به مکان استقرار جدید رسیدیم و بعد از سازماندهی وسایلم، به شناخت محیط تجهیزات و نفرات کمکی پرداختم.

بعد تقسیم کار شد. همه منتظر شدیم.

عملیات بعد از ساعت ... بود.

زمان سپری می شد و من در فکر زخمی ها و شهدا و آمار وسایل و ... بودم. مدتى گذشت و خبری نشد.

با خود گفتم، احتمالاً عملیات لغو شده است. از طرفی فکر مى کردم بچه ها شکست خورده اند و شهر سقوط کرده و کسی ما را مطلع نکرده است.

نگرانی من بیشتر شد.

بی سیم زدم مرکز مرکز ...

- بله 

یک ارتباط زمینی با من بگیرید.

- صبر کنید.

صدای تلفن:

الو سلام. آقا خبری نیست؟ مشتری نداریم؟ ...

- سلام، دکتر صبر کن خواهی فهمید.

حداقل متوجه شدم که شهر سقوط نکرده است و ... ولیکن دلشوره داشتم.

ظهر وقت نهار شد. در حین تحویل غذا بودم که ماشین ک. را دیدم.

سراغش رفتم. سلام چی شد؟

لبش خندان بود.

گفتم: مرد مومن، مگر قرار نبود عملیات باشد. از دیشب تا الان بیدار ماندیم ما را سبزه کردی ئ ...

خندید. گفت: بریم نماز بعدش کلی کارت دارم.

سمت اتاق رفتیم و گفتم: ک. من را کشتی. بگو چی شده؟ نکند خط را دادید رفته و ...

کلی خندید و بالاخره نماز و نهار ... گفت: آب خوردن داری؟

به او گفتم تا نگویى نمی دهم.

خندید و گفت: نمی خواهم ولی بیا بشین.

گفت: دیشب در تل ... عملیات بود. بچه ها به خط زدند و بعد از مدت تقریباً یک ساعت تل را بدون تلفات گرفتند. آنجا یک نقطه کورى بود که مدت زمانی ارتباط فرمانده محور با نیروهایش قطع شده بود. از طرفی هم داعش در حال فرار بود. بچه ها دنبالشان افتادند تا تل کناری، که اصلاً قرار نبود گرفته بشود و در طرح ریزی عملیات بعدی بود.

وقتی به تل و ارتفاع رسیدند، آنتن بی سیم آنها شروع کرد به پیام.

مسئول محور آن ها را صدا می زد و همه فکر می کردند که یا اسیر شدند یا شهید.

وقتی صدای بی سیم آمد،

مسئول محور گفت: فلانی کجایید؟

گفت: حاجی ما روی تل ... هستیم.

مسئول محور پیامش را تکرار کرد و اینها تأیید کردند که تل دومی هم فتح شده است.

مدت کوتاهی گذشت و خلاصه صحت فتح تل دوم هم تأیید شد.

می گفت: طرف مجروح شده بود باید بر می‌گشت عقبه تا به او گفتیم، یک باند کشی برداشت و دستش را بست و مجدداً رفت.

به او گفتم: یعنی شهید هم نداشتید غیر از مجروح؟

گفت: مجروح داشتیم که قرار است سمت شما منتقل شوند.

آنها را شب نگه دار و صبح به حلب بفرست.

آن هم در حد پیچ خوردگی پا و زخم های سطحی هست.

اینجا بود که فهمیدم و یقینم کامل شد که کسی توان جنگ با زینبیون را ندارد.

"شادی ارواح طیبه شهدای زینبیون 





شهید شاطری کس دیگری بود

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ب.ظ


شهیدمدافع حرم سردار حاج حسن شاطری

استاد پناهیان :

خدایا تو شاهد باش که شهید ما به دست اشقی‌الاشقیا کشته شد. خیلی مهم است به دست چه کسی کشته می‌شویم، برای اینکه آن‌هایی که اسم شمر و یزید روی خودشان می‌گذارند، آن‌ها حاجی ما را کشتند.

خدا شاهد است یک موی شهید شاطری در بدنه مدیران جامعه ما باشد یک هفته طول نمی‌کشد حضرت ظهور خواهد کرد. من به همه احترام می گذارم ولی فاصله‌ها زیاد است، این را باور کنیم. نوش جانش که همه خوبی‌هایش را غریبانه با خودش برد.

شهید شاطری کس دیگری بود. ما را تا مرز فلسطین اشغالی می‌برد و می‌گفت من این‌جا را آسفالت کردم. جاده‌ها را نگاه می‌کردید، احساس می‌کردید با دست‌هایش آسفالت‌ها را مرتب می‌کند. با عشق کار می‌کرد. فضایل و خدماتش را نمی‌شود گفت.

کانال جاماندگان قافله شهدا 

@jamondegan