خاطره ای از شــهید«سید علے اصغر حسینے»
«سید علے اصغر حسینے»
فرزند:سید انور
ولادت:1376/10/16
شــهادت:1394/8/10
محڸ شــهادت:باغ مثلثے حلب
گلزار:تــهراڹ - بــهشت زهرا«س» - قطعہ پنجاه
روز قبل عملیات
علی اصغر و سید مرتضی چون کم سن و سال بودند وظیفه های کوچک را بهشان داده بودند کمی ناراحت بود
یک روز علی اصغر و مرتضی پیش مسئول رفتند و گفتند که ما مسئولیت بالا می خواهیم،می خواهیم برویم خط اول
مسئول گفت تو کم سن و سال هستی و خط اول ..
علی اصغر گفت درسته من سنی ندارم امام عمه ام این جا هست مواظبم هست من برای ثواب نیامدم،آمده ام به عمه ام کمک کنم
درسته من با جنگ آشنایی ندارم ولی عمه ام از کودکی با جنگ بوده و من از ساداتم،من محرم هستم
پارسال کربلا رفتم و اجازه گرفتم خالصانه خدمت کنم،من فردا باید جواب،بدهم یا برمی گردم یا میفرستید مرا خط اول
سید مرتضی میگفت : وقتی علی اصغر صحبت می کرد مسئول فقط گریه می کرد و فکر نمی کردیم که ایقدر شهامت داشته باشد
مسئول گفت: این عملیات اول است و بروید سرکشی کنید گفت که دشمن 9 نفراست و ما هم 10 نفرهستیم
می توانیم در این عملیات پیروز شویم ،منطقه ای رفتند فکر میکردند که 10 نفر داعشی در آنجاست ولی 100نفر بودند و محاصره شدند
سید مرتضی ارپی جی زن بودند که 3 تیر به قلب می خورد و به شهادت میرسد
علی اصغر ارپی جی ها را حمل می کند و 6 تیر از پشت سر و تیر می خورد و بعد کلیه ارپی جی ها منفجر میشود و علی اصغر میسوزد
همرزمش میخواهد شکلات در دهانش بگذارد می گوید دهان من شیرین است،من نتوانستم حرم برم؛سلام مرا برسان و بگو مرا هم قبول کن بی بی جان
پیکرشان 2 روز در حلب منطقه باغ مثلثی می ماند و گردان طاها پیکرشان را پیدا می کنند و به ایران می اورد
روزآخر سید مرتضی به علی اصغر میگوید که این اخرین ناهاری که باهم میخوریم
من خواب دیدم که تیر خوردم و تو میسوزی،علی اصغر هم گفت من هم همین خواب را دیدم
ڪاناڸ رسمے«شــهداے فاطمیوڹ»
telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg