وعده آمدنت از چه غلط شد بابا
میشود باز تو درخانه ما پا بنهی
میشودباز مرا در بغلت جا بدهی
دل من تنگ برای بغلت شد بابا
وعده آمدنت از چه غلط شد بابا
نازدانه ی شهید
شهید روح لله طالبی
@jamondegan
میشود باز تو درخانه ما پا بنهی
میشودباز مرا در بغلت جا بدهی
دل من تنگ برای بغلت شد بابا
وعده آمدنت از چه غلط شد بابا
نازدانه ی شهید
شهید روح لله طالبی
@jamondegan
حاج حسین رو اولین بار در معرکه کهرباء دیدم معرکه ای که با جان فشانی حاج حسین و مشاوره نظامی اون حدود شش هزار نفر از خطر محاصره تکفیریها نجات پیدا کرده و جان بدر بردند.
جاده دمشق - درعا از ناحیه ایستگاه نیروگاه برق( کهرباء ) شهر شیخ مسکین شبانه مورد هجوم صدها نفری مزدوران آمریکایی (ارتش به اصطلاح آزاد) قرار گرفت تلاش نیروهای تکفیری برای گرفتن این جاده بخاطر جدا کردن کامل استان درعا و مناطق وسیع حومه اون و بستن راه تدارکاتی و لجستیکی درعا - دمشق و در نهایت محاصره شش هزار نفر از نیروهای مردمی و بومی و یا نظامی منطقه و نیز سقوط کامل پادگان های مهمی چون پادگان ازرع بود.
ازرع یکی از بزرگ ترین پادگان های سوریه است و در صورت سقوط میتونه به جهت دارا بودن امکانات و مهمات و ادوات وسیع معادلات سوریه را به نفع تکفیریها عوض بکنه.
اما اینها همه دلایل طمع تکفیریها و حملات ممتد اونها برای گرفتن این جاده نیست یکی از اصلی ترین دلیل حمله برای تصرف این جاده قولیه که رژیم صهیونیستی به تکفیریها داده و اون ایجاد منطقه پرواز ممنوع در جنوب سوریه به شرط موفقیت قطع جاده درعا دمشق توسط تکفیریها هستش.
تکفیریها هم برای خوش خدمتی به اسرائیل معمولا در حملات مکرر به این جاده باهم در رقابتند اما همیشه دست از پا درازتر پیش اربابشون خجالت زده برمی گردن و اظهار عجز و ناتوانی می کنن.
جالبه بدونید فاصله طول جاده که تکفیریها از دو طرف اون می تونن حمله ور شن بیش از چند صد کیلومتره و این سختی نگه داشتن این جاده مهم رو می رسونه.
https://goo.gl/CxuaEN
سردار شهید حاج حسین بادپا
@shahidbadpa
بار ها پیش می آمد که خمپاره ای کنار حاج حسین بادپا به زمین میخورد و جمعی از رزمندگان را شهید می کرد، اما حاج حسین در کمال ناباوری فقط لباس هایش خاکی می شد.
یادم می آید زمان شهادت علیرضا توسلی (ابوحامد) حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش خمپاره باید با حاج حسین همان کاری می کرد که با ابوحامد کرد.
آن خمپاره دست و سر ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب بود که برای حاج حسین هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس هایش خاکی شد.
در یکی از عملیات ها تیر به زیر قلب حاج حسین اصابت کرد، آن روز خون بدن حاج حسین را گرفته بود؛ بچه ها تصور کرده اند حاج حسین در حال شهادت است و شهادتین او را می گفتند، ناگهان حاج حسین چشمانش را باز کرد و گفت من هنوز زنده ام. همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد خاصی به حاج حسین بادپا پیدا کنم.
"نقل از شهید مصطفی صدر زاده"
عضویت در کانال رسمی شهید حاج حسین بادپا
@shahidbadpa
امسال عید به اتفاق چندتاازبچه های جبهه ای برای عیادت ازعلی نجیب زاده به منزل ایشان رفتیم درحین وروددیدم حاج حسین هم باخانمشون برای عیادت امده بودندوروبوسی کردیم ونشستیم علی نجیب زاده گیردادبه حاج حسین که چه خبرازسوریه حاجی بامتانت ومهربانی گوش میدادولی مایل نبودحرفی بزنه وفقط میگفت همون چیزای که حاج قاسم گفت ونمیدونم علی گیردادکه بچه ها خودیند و چیزی بگومن دیدم حاج حسین خیلی افتاده توفشاررودروایستی وطفره میرفت همه ماهم نگامون به دهن ایشون بودکه ی دفعه گفت علی دستشویی کجاست من تجدیدوضوکنم وسریع بلندشدورفت وضوگرفت وامدوگفت من بایدبرم علی گفت بشین حاج حسین چراعجله داری بچه هاسوال دارندومیخوان ببیننت گفت نه بایدبرم باهمون دستای خیس وصورت نورانی بامادست دادوخداحافظی کردوباخانمش رفت بعدرفتنش علی گفت من چقدربشماکددادم وگفتم نفهمیدیدحسین رفتنیه حالش عجیب بودبدجورسوبالامیزد
کانال سردار شهید حاج حسین بادپا
@shahidbadpa
بعد از مدتی حاج حسین بادپا رو به من گفت ابراهیم حاج قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد.
آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.
حاج قاسم از کجا فهمیده که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟
سردار حسین بادپا بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این شهید والامقام در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند.
و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش در حق شهید بادپا و ماجرای شیرینی که آغازش از اول رجب، ماه رحمت و عافیت آغاز شد...
منبع:
https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndF5TVOyH8kNFg
سید ابراهیم یکی از همرزمان سردار شهید حاج حسین بادپا از او می گوید؛ از شهیدی که مدافع حرم زینب (س) بود، شهیدی که پیغام شهید شدنش را به گناه ۲۵ دقیقه خواب افتادن در کشیک میله درجه بندی اروند در عملیات بیت المقدس، خیلی بیشتر از ۲۵ سال تاخیر، شنید و چشید.
از سید ابراهیم بی صبرانه ازحاج حسین پرسیدم که حالا شهادتش برایم به معما و رازی سر به مهر تبدیل شده بود. سید ابراهیم با اصرار من از لحظه نخست آشنایی، رفاقت و لحظه شهادت سردار شهید حاج حسین بادپا چنین روایت می کند: قبل از اینکه وارد جنگ و مناطق جنگی بشوم از جنگ به اندازه کتاب هایی که خوانده بودم می دانستم. آن زمان که جنگ تحمیلی علیه ایران به پایان رسید، سه یا چهار سال داشتم و آنطور که باید جنگ را درک نکرده بودم.
وی ادامه داد: چندی قبل وقتی وارد یک منطقه جنگی و از نزدیک با رزمنده ها آشنا شدم دیدم آنچه را در کتاب ها خوانده بودم با آنچه را می دیدم در همه امور صدق نمی کرد.
آن روزها که با حاج حسین آشنا شدم یکی از بهترین روزهای زندگی من بود بعد از اینکه مدتی با حاج حسین بودم تازه فهمیدم او همان کسی است که در کتاب های جبهه و جنگ در موردش خوانده بودم، حاج حسین در واقع همان کسی بود که دنبالش می گشتم.
بعد از گذراندن چند عملیات با حضور حاج حسین بادپا بیشتر با شخصیت او آشنا و کم کم متوجه شخصیت متفاوت وی و اتفاق های معجزه آسایی که برایش می افتاد شدم و این امر موجب می شد هر روز بیش از پیش به او ایمان و اعتقاد بیاورم.
منبع:
https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndFYhOL9lB4MqQ
وی با بیان اینکه حاج حسین نماز اول وقتش را در هیچ شرایطی ترک نمی کرد گفت: یک روز در جاده ای بین دو منطقه جنگی در حرکت بودیم، جاده خطرناک و زیر آتش دشمن بود، ناگهان حسین که پشت فرمان بود کنار جاده ایستاد، پرسیدم چی شده؟ گفت وقت نماز است. گفتم حاجی خطرناکه، گفت من با خداوند متعال وعده کردم که نمازم را اول وقت بخوانم.
حاج حسین هر زمان که بیکار می شد قرآن می خواند و نماز شب اش را هم با حوصله و معنویت اقامه می کرد.
وی از شب هایی گفت که حاج حسین بادپا به نماز شب می ایستاد و سید ابراهیم نظاره گر این ارتباط معنوی و پرواز عاشقانه بوده.
همرزم سردار شهید بادپا گفت: زمانی که متوجه می شدم حاج حسین می خواهد نماز شب بخواند خودم را به خواب می زدم و او را در حال نماز خواندن نگاه می کردم.
وی از سفر به کرمان به هوای دیدار حسین بادپا در نوروز سال جاری گفت و افزود: نوروز امسال که با ایام فاطمیه همراه بود بر خلاف رسم همیشگی ام که به دیدن مادربزرگم می رفتیم برای دیدن حاج حسین به کرمان آمدم. دیگر با حاج حسین پیوند خورده و مجذوب او شده بودم، دوست داشتم با او باشم.
وی گفت: یکی از خصوصیات حاج حسین بادپا این بود که ترسی از دشمن نداشت و بچه ها را به حمله، مقاومت و ایستادن تشویق می کرد.
منطقه کهربایی شیخ مسکین را حاج حسین حفظ کرد و هنوز این منطقه مانده است.
اذکار مورد تاکید حاج حسین
حاجی همیشه تاکید داشت تا می توانید الله اکبر و لا الله الا الله بگویید حتی تمام پرچم هایی نیز که با دستور حاج حسین خریده بودیم به همین اذکار مزین بود.
تل قرین هم با درایت، مقاومت و روحیه دادن حاج حسین حفظ شد و هنوز هم این تل به پرچم لا الله الا الله مزین است.
حاج حسین غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ...
وی اظهار کرد: وقتی حاج حسین در میدان جنگ نماز را اقامه می کرد بچه ها می گفتند حاجی خطر داره ولی حاج حسین می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ...
حاج حسین بادپا غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ... و تمام کارهایش را به خدا سپرده بود. وقتی از او می پرسیدیم حاجی دوست داری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ، می گفتیم دوست نداری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ.
سید ابراهیم گفت: حاج حسین بادپا خود را کامل به خدا سپرده بود.
حاج حسین جرات عجیبی داشت یادم است وقتی در یک عملیات خمپاره ها کنار حاجی به زمین اصابت کرد، من حاجی را همراه خودم روی زمین انداختم تا ترکش های خمپاره به حاجی اصابت نکند ولی حاج حسین گفت چرا این کار را کردی، گفتم حاجی خمپاره بود، گفت این خمپاره ها با من کاری ندارد من به موقعش می خورم. این حرف حاجی همیشه توی گوش من است.
یادم هست بعد از این ماجرا حاجی را دیدم که پشت سر هم استغفار می کرد. پرسیدم چی شده؟ برای چی اینقدر استغفار می کنی؟ گفت من برای یه خمپاره خیز رفتم. گفتم نکنه همان خمپاره ای که من شما رو کشیدم روی زمین؟ گفت بله همان بود.
حاج حسین می گفت هر وقت خواستم به سمت گناه بروم شهدا مرا حفظ کردند.
سید ابراهیم ادامه داد: حاج حسین بادپا، شهید یوسف الهی همان همرزمش در جنگ تحمیلی که پیغام شهید نشدن حسین را به شهید کاظمی داده بود را برای خودش انتخاب کرده بود و در همه امور زندگی اش با این شهید حرف می زد و مشورت می کرد.
حاج حسین خیلی با این شهید مانوس بود و خداوند هم او را به اوج عرفان رساند.
کدام دعا تو را به اوج رسانید؟
وی اظهار کرد: عید نوروز با حاج حسین رفتیم خدمت سردار حاج قاسم سلیمانی. حاج قاسم رو به حاج حسین گفت من نگرانتم که شهید بشوی.
وی گفت: یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله که نمی شناختمش گفت حاج حسین شهید نمیشه، این رو شهید یوسف الهی گفته. حاج قاسم گفت، نه؛ اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود.
به محض اینکه حاج قاسم این جمله را گفت حاج حسین بادپا خشکش زد رو به من گفت، ابراهیم حاجی چی گفت؟ جمله حاج قاسم را تکرار کردم و گفتم حاجی گفت اگه اون کسی که باید برایش دعا کند، دعا کند، شهید می شود.
آن شب زمانی که به خانه حاج حسین برگشتیم حاجی دوباره از من پرسید حاج قاسم چی گفت؟ دوباره جمله سردار سلیمانی را تکرار کردم. بعد از آن حدود چهار یا پنج بار حاج حسین این را از من پرسید.
آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.
حاج قاسم از کجا فهمیده که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟
سردار حسین بادپا بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این شهید والامقام در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند.
و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش در حق شهید بادپا و ماجرای شیرینی که آغازش از اول رجب، ماه رحمت و عافیت آغاز شد.
حسین بادپا سردار بی نام ونشانی که اخلاص را نزد رفقای شهیدش فرا گرفته بود
هر گز نخواست دیده شود و نامش سر زبانها افتد . حسین بادپایی که دلش می خواست
دیده نشود اصرار داشت که شهید شود و مگر نگفته اند عاقبت جوینده یابنده بود
ومگر نگفته اند اگر دری را بکوبی واصرار کنی عاقبت ان در باز می شود .
با شروع جنگ داخلی در سوریه وفعالیت گروههای تکفیری حسین به انجا رفت و هر بار که بر می گشت به اقتضای طبع وجودش که می خواست دیده نشود اگر سوالی می شد ، مختصر ومهربانانه ونرم وملایم همراه با لبخندی بر لب پاسخ می داد
پاسخی که قانعت نمی کرد.
روزی پرسیدم حسین جان فرماندهان شهید تیپ فاطمیون را می شناسی تنها بدین نکته اشاره کرد که بله می شناسم و هرگز نگفت به همراه آنان در تپه قرین چه کربلایی برپا کرده بود
وهرگز نگفت با انفجاری که سبب شهادت فرمانده تیپ فاطمیون و معاونش شد او نیز به هوا پرت شد و شهادت را در کنار خودش حس کرد
او از رشادتهایش در زمان جنگ تحمیلی و در زمان جنگ با تکفیریها هیچ نمی گفت
چرا که می خواست دیده نشود و هر که بخواهد منیت را کنار بگذارد و با اخلاص برای خدا کار کند وبین خود وخدا را اصلاح کند یقینا خداوند نیز بین او و مردم را اصلاح کرده و او را شهره جهانیان می کند و با چشیدن شهد شهادت به او رضوان الهی را رزق وروزی او می کند.
روحش شا د وهمنشینی با دوستان شهیدش گوارای وجودش باد ...
نوشته شده توسط : جلیل شعبانی پانزدهم تیرماه 94