مردی که می خواست دیده نشود ...
حسین بادپا سردار بی نام ونشانی که اخلاص را نزد رفقای شهیدش فرا گرفته بود
هر گز نخواست دیده شود و نامش سر زبانها افتد . حسین بادپایی که دلش می خواست
دیده نشود اصرار داشت که شهید شود و مگر نگفته اند عاقبت جوینده یابنده بود
ومگر نگفته اند اگر دری را بکوبی واصرار کنی عاقبت ان در باز می شود .
با شروع جنگ داخلی در سوریه وفعالیت گروههای تکفیری حسین به انجا رفت و هر بار که بر می گشت به اقتضای طبع وجودش که می خواست دیده نشود اگر سوالی می شد ، مختصر ومهربانانه ونرم وملایم همراه با لبخندی بر لب پاسخ می داد
پاسخی که قانعت نمی کرد.
روزی پرسیدم حسین جان فرماندهان شهید تیپ فاطمیون را می شناسی تنها بدین نکته اشاره کرد که بله می شناسم و هرگز نگفت به همراه آنان در تپه قرین چه کربلایی برپا کرده بود
وهرگز نگفت با انفجاری که سبب شهادت فرمانده تیپ فاطمیون و معاونش شد او نیز به هوا پرت شد و شهادت را در کنار خودش حس کرد
او از رشادتهایش در زمان جنگ تحمیلی و در زمان جنگ با تکفیریها هیچ نمی گفت
چرا که می خواست دیده نشود و هر که بخواهد منیت را کنار بگذارد و با اخلاص برای خدا کار کند وبین خود وخدا را اصلاح کند یقینا خداوند نیز بین او و مردم را اصلاح کرده و او را شهره جهانیان می کند و با چشیدن شهد شهادت به او رضوان الهی را رزق وروزی او می کند.
روحش شا د وهمنشینی با دوستان شهیدش گوارای وجودش باد ...
نوشته شده توسط : جلیل شعبانی پانزدهم تیرماه 94
- ۹۴/۰۹/۲۵