مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

آخرین روزها سفربه سوریه

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ب.ظ


به مناسبت سالگرد شهادت 

آخرین روزها

سفربه سوریه

راوی همسرشهید 

شهیدمدافع حرم حجت اسدی

هر بار با شنیدن اخبار جنگ سوریه خیلی ناراحت می‌شد و می‌گفت چرا من باید اینجا پیش زن و فرزندم باشم و شیعیان جای دیگر زیر بار ظلم قرار بگیرند .. 

قبل از رفتن به سوریه خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود .. سال‌ها پیش به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم امام حسین (علیه السلام) و امام علی (علیه السلام) در زمان حمله آمریکا به شهرهای نجف و کربلا به عراق رفت و با متجاوزان جنگیده بود .. خانم‌ها معمولا دوست دارند همسرشان را منحصرا برای خود حفظ کنند .. با اینکه زیاد در خانه نبودند اما من به ایشان خیلی وابسته بودم این وابستگی بعد از ازدواج روز به روز بیشتر شد همین حس را هم اقا حجت نسبت به من داشتن ..دید ایشان نسبت به یک خانم بسیار خوب بود، هیچ وقت به من دستور نمی‌داد ، در این 15 سالی که با وی زندگی کردم بیشتر اوقات در ایام عید و مراسمات خانه نبود هر بار 40 روز من تنها در خانه می‌ماندم و شهید به فعالیت‌هایشان در عید و مراسمات مذهبی می‌رسید اما با بازگشت از سفر به حدی در خانه به من پر و بال می‌داد که این تنهایی جبران می‌شد ..17 بار کربلا رفته بود و در زمانی که برای ساخت موکب در ایام پیاده روی اربعین به کربلا می‌رفت تمام زحمات بچه‌ها به دوش من بود، می‌گفت که اگر شما نبودی امکان اینکه من به این فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی خود برسم، وجود نداشت.

آقاحجت من را هم در ثواب کاراهایش شریک می‌کرد این بار هم امیدوارم در ثواب شهادتش من را بی‌نصیب نگذارد.

 آخرین باری که برای موکب زنی اربعین رفت 38 روزکربلا حضور داشت و دلش برای بچه‌ها تنگ شده بود، چند روز زودتر قبل از اربعین برگشت ..این اواخر یک حال و هوای دیگری داشت و مدام بی قرار بود و خیلی در خانه راه

می‌رفت ..آقاحجت هیچ وقت عکس من را در گوشی تلفن خود نگه نمی‌داشت اما پیش از رفتنش به من گفت چادرت را سر کن تا باهم عکس بگیریم، می‌خواهم در سوریه که دلم تنگ شد به عکس شما نگاه کنم .. هر بار که برای سفر آماده رفتن می‌شد پسر بزرگم محسن خیلی بی تابی می‌کرد و من می‌گفتم نگران نباش بادمجان بم آفت نداره غصه نخور، اما این دفعه آخر که راهی سوریه میشد حال عجیبی داشتم و اصلا نتوانستم این جمله را بر زبان بیاورم اما خودش برگشت این جمله را تکرار کرد و گفت چیزی نمی‌شود ..ساعت 6 صبح پرواز داشت و شب قبلش در یکی از اتاق‌ها نشست وصیت نامه نوشت .. هیچ وقت برای سفر رفتن ساک نمی‌بست، اما این دفعه خودم پیشنهاد دادم که حتما ساک با خودش ببرد، برای بستن ساک مجبور بودم در اتاقش تردد کنم داشت وصیتنامه می‌نوشت، دستش را روی کاغذ می‌گذاشت تا من نوشته‌هایش را نبینم، قبل از رفتن به سوریه دونامه به من داد و گفت یکی را به آقای سید امید برزگر که از دوستان صمیمی شهید بود بدهم و دیگری برای خودم که بعد از شهادت خودش باز کنم ..

آقا حجت فوق العاده مخلص بود، برای همین تمایل نداشت کسی از موضوع سفرش به سوریه مطلع شود حتی پدر و مادرش نیز بعد از چند روز متوجه شدند.

20 بهمن روز سفر شهید بود و از آنجا پیام می‌داد که دعا کنیم کارش جور شود ..

@jamondegan

@molazemanharam69

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">