آخرین گفتگوی سید حکیم پیش از شهادت 2
خودتان جزو تیم اولیه 22 نفره بودید؟
نه، جزو 22 نفر گروه 3 بودم. گروه 1، 22 نفر بود. گروه 2، 15 نفر و گروه
سوم که ما بودیم باز هم 22 نفر بود. رسیدیم و دیدیم دست برادرها اسلحه است.
خدا رحمت کند شهید ابوحامد را، گفت: «شب رسیدیم و گفتیم فردا به زینبیه
میرویم و جاهایی را که میتوانیم تردد کنیم میبینیم، ولی حالا به اینجا
آمده و اسلحه دست گرفتهایم. شرایطمان اینطوری است و هنوز معلوم نیست آیا
میمانیم؟ ماندگاریم؟ آیا قرار است کسی ما را در جمع خودش راه بدهد یا نه؟
الان که هستیم زیرمجموعه یکی از گردانهایی که دست بچههای عراقی بود
هستیم.» یعنی مسئولین اول ما بچههای عراقی بودند که یکی از گردانهایشان
در محوری کار میکرد و ما به عنوان نیروهای مردمی در کنار اینها و در واقع
زیرمجموعه اینها بودیم. گفت: «حالا اینها ما را قبول کردهاند، ولی معلوم
نیست ما را نگه دارند. با اینها بمانیم یا نمانیم. خلاصه معلوم نیست موضوع
چه خواهد شد. حالا برنامه تو چیست؟» گفتم: «شما قبلاً هم که بودی بزرگ ما
بودی، الان هم بزرگ مایی. ما در کنارتان هستیم. درست است جنگ را دوست
نداریم، ولی از جنگیدن خوفی هم نداریم. اگر الان مصلحت این است، بسم الله
الرحمن الرحیم. ما هستیم.» گفت: «همین!» با بقیه بچهها هم صحبت کرد و
اتفاقاً همه گفتند اگر کار به جایی رسیده که در این قسمت لازم است اسلحه به
دست بگیریم، هیچ تردیدی نداریم و اگر لازم باشد این کار را میکنیم و
توکلمان به خداست و کار را شروع کردیم. چند وقت بعد از آن خدا رحمت کند
هادی گفت: «با بنده خدایی ـ از بچههای مستشار ایرانی که در آنجا کار
میکردند و به آنها انصار میگفتیم ـ صحبت میکردم، بحث پیش آمد و گفت شما
در این مجموعه الان نزدیک به 40 و خردهای نفر هستید. میشود با بچههای
افغانی که در منطقه سیده زینب و شام ساکن هستند یکی و جمع شوید؟ امکانش
هست؟ میخواهید چه کار کنید؟» حاجی گفت: «من این برنامه را دارم.» این وسط
بحثی هم پیش آمد و اسم فاطمیون را پیشنهاد دادم. در ایران که بودیم هیئت
فاطمیون داشتیم، اما تشکل این شکلی به اسم فاطمیون اصلاً در مخیلهمان
نمیگنجید.
گفتم: «اسمش قشنگ است، ولی آیا ما را قبول میکنند؟ شما با کسی قراری گذاشتهاید؟» گفت: «نه، همینجوری گفته شده است.» یعنی خیلی ساده و همینجوری قضیه پیش رفت. گفت: «صحبت شده و قرار است از حالا به بعد ما را اینجوری صدا بزنند. به سیده زینب میروم تا با یکسری از بچههای افغانی که آنجا و مسلح هستند قاتی شویم.» گفتم: «خوب است. توکل به خدا.» ایشان چند بار چند جلسه پیش آنها رفت و با آنها صحبت کرد. آنها با ما قاتی نشدند، ولی کمکی که توانستند بکنند این بود که یاریمان کردند راه باز و تعدادمان بیشتر شود. الحمدلله بعد از چند بار جلسهای که حاجی با آنها داشت گروه دیگری به نام گروه 4 هم آمدند. قبل از آمدن گروه 4 بچههای انصار را نمیدیدیم و نمیدانستیم در کجا مستقر هستند. اصلاً کسی از اینها هست یا نیست؟ ولی ابوحامد در چند نوبت آنها را دیده بود. بعد کمکم با اینها رو در رو شدیم و همدیگر را دیدیم. بهتدریج یکجوری به جمعی که در آنجا حاضر بودند معرفی شدیم تا اینکه گروه 5 آمد. قبل از آمدن گروه 5 صحبتهایی شد که بچههایی که اینجا میآیند چند وقت دی اینجا بمانند؟ تا حالا زیرمجموعه بچههای عراقی بودیم و آنها آب، غذا و مهماتمان را میدادند. الان مهمات را از چه کسی بگیریم؟ آب و غذایمان چطور میشود؟ چگونه برویم؟ چگونه برگردیم؟ آنها گفتند ما یکسری کمکهایی به شما میکنیم.
بچههای انصار؟
بله. گفتیم تعداد زیادی را در ایران ثبتنام کردهایم که اسم و رسم همهشان
هست، اما اکثرشان مردم عادی هستند و سلاح ندیدهاند و باید برایشان آموزش
بگذارید. اینها هم خیلی سریع برایمان هماهنگ کردند و گفتند ما جایی را با
چند مربی معرفی میکنیم و بروند و یک دوره مختصر آشنایی با سلاح را ببینند.
بعضیها که میگویند آموزش، امکان آموزش برای ما نبود. آموزش بودجه بسیار
کلانی میخواهد. گاو صندوق آنچنانی نداریم که بگوییم سلاح، آب و غذایش
تأمین میشود و طرف یک ماه برود و آموزش ببیند. آموزش مختصر آشنایی با سلاح
که اینها بروند ببینند اساساً سلاح چه هست؟ چگونه رفع گیر میشود؟ چطوری
مسلح میشود؟ چهجوری شلیک میکند و چه نوع سلاحهای سبکی داریم؟ در همین
حد! بندگان خدا این کار را برایمان کردند. اتفاقاً خوب هم بود و اولین گروه
با تعداد بالا، یعنی بالای 100 نفر در گروه 5 آمد و به ما ملحق شد.
الحمدلله آمارمان هم یکمرتبه به حدی رسید که تقریباً در حد یک گروهان شدیم.
آمارمان نسبتاً چشمگیر شد. برادران انصار گفتند الان اسم، تعدادی نیروی
خوب، چند فرمانده هم از خودتان داریم و یک مقداری هم در این مدت جنگ را یاد
گرفتهاید و میدانید چگونه خط را حفظ کنید. چند بار هم که کار کردید،
دیدهایم خوب کار میکنید. خودتان یک تشکل درست کنید. آب، غذا و مهمات را
ما به شما میدهیم، منتهی بهطور مستقل.
اینها علاوه بر اینکه گفتند ما شما را تأمین لجستیکی میکنیم، در باره
مباحث مالی هم با شما صحبت کردند؟ یا خود بچههایتان که آمده بودند انتظاری
داشتند؟ چون میگویید اینها مردم عادی بودند. وضعیت بچه شیعههای افغانی
در ایران مشخص است. اکثراً مثل خود ما فقیرند. معلوم بود اغلب بچههایی
هستند که تأمین مالی خود یا خانوادهشان را به عهده دارند. یکی که بخواهد
سه چهار ماه به آنجا برود، خانوادهاش از نظر تأمین منابع مالی دچار مضیقه
میشود. آیا غیر از تأمین لجستیکی از طرف خود شما یا انصار به شما پیشنهاد
شد در حد توان به شما مبلغی میدهیم؟ همین شایعهای که درست کردهاند و روی
آن تکیه میکنند
یک وقت حرف مربوط به شایعه میشود که خودتان بهدرستی گفتید شایعه که از
همان ابتدا هم بود. تا گروه 3 اصلاً معلوم نبود از این نظر چه وضعی خواهیم
داشت.
ادامه دارد
- ۹۵/۰۴/۱۲