"ابوعلى کجاست؟" 24
"ابوعلى کجاست؟" زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛
بسم رب الشهداء و الدیقین
بالاخره از کنار لولههاى آب، شیارى را پیدا کردیم. از طریق آن به ورودى شهر رسیدیم و دو خانه را هم تصرف کردیم. فاصله آنها با هم بیست متر بود و دشمن هم روبهروى ما قرار داشت. مسیر تردد بین دو خانه را دشمن در تیررس خود داشت و به سمت ما شلیک مىکرد. شهر هم پاکسازى نشده بود. نمىدانستیم دشمن در کدام خانهها حضور دارد، براى همین بااحتیاط عمل مىکردیم.
حدود یکربع علاف شدیم و دنبال راهى براى نفوذ بودیم. از خطالرأسِ ارتفاع و از پشت شهر حرکت کردیم. بچهها را از زمینهاى کشاورزى چغندر و بادمجان و بستر رودخانهاى که در گودى بود، حرکت دادیم و به داخل شهر نفوذ کردیم. دیوار اول شهر را تصرف کردیم.
تقریباً حدود بیست تا خانه پاکسازى شد. با سیدابراهیم و تعدادى از بچهها پشت یک خانه مستقر شدیم. حدود پنج شش نفر از بچهها هم پشت خانه دیگر با فاصله پانزده متر از ما مستقر شدند. دشمن از روبهرو به سمت ما تیراندازى مىکرد و نمىتوانستیم جلوتر برویم. سیدابراهیم چند بار پشت این خانه حرکت کرد تا راه نفوذى پیدا کند. تردد بین این دو خانه ممکن نبود چون از روبهرو تیراندازى مىشد. یا باید با سرعت حرکت مىکردیم، یا باید به سمت بلندى و بعد به سمت خانه دیگر مىرفتیم.
کار به کندى پیش مىرفت. خستگى و تشنگى به بچهها فشار آورده بود. کمى پایینتر از ما در خانهاى یک منبع آب بود. روز تاسوعا هم بود. با خودم گفتم: "بگذار در این روز من هم ساقى شوم." بعد هم به سید گفتم: "بگذار من به یکى از همین خانهها بروم و با دوربین ببینم کدام خانهها آلوده است و از آنها به سمت ما تیراندازى مىکنند." مخفیانه از پنجره یکى از خانهها داخل رفتم و منطقه را رصد کردم تا محل سنگر تیربار دشمن را پیدا کنیم؛ اما چیزى پیدا نکردم. ناامید شدم و برگشتم.
🔸خواستم به سمت جایى که سیدابراهیم بود حرکت کنم. کمیل داد زد: "نرو! نرو!" وقتى دید به حرف او گوش نمىکنم، گفت: "سیدابراهیم را زدند." متوجه نشدم. اصلاً به چنین مسئلهاى فکر هم نمىکردم. با تعجب گفتم: "چى مىگى؟!" گفت: "سیدابراهیم آنجاست. او را با تیر زدند." اصلاً نمىتوانستم باور کنم. نگاه کردم، دیدم روى زمین دراز کشیده و یک چفیه روى صورتش است. ناخودآگاه به سمت او دویدم. تا چفیه را برداشتم، دنیا براى من تیره و تار شد.
ظهر تاسوعا بود. آنجا فهمیدم: "ألانَ اِنکَسَرَ ظَهرِى" یعنى چه. واقعاً پشتم شکست و زانوهایم شل شد. سیدابراهیم براى من مثل برادر بود. روى بدن او افتادم و صورتش را غرق بوسه کردم.
اوضاع به هم ریخته بود و بچهها روحیه خود را از دست داده بودند. بر فشار دشمن هم هر لحظه افزوده مىشد. پیکر سیدابراهیم خیلى غریبانه زیر آفتاب افتاده بود و نمىشد آن را به عقب برد. به فکر این بودم که چطور بچهها را عقب بکشم. کار سنگین شده بود. اگر بچهها عقب مىکشیدند، احتمال اینکه پیکر سیدابراهیم دست دشمن بیفتد زیاد بود. من هم دیگر نمىتوانستم خودم را جمعوجور کنم، براى همین شیخ آمد و به من گفت: "ابوعلى بلند شو. نگاه بچهها الان به شماست. سیدابراهیم هم وصیت کرده بعد از او شما کار را به دست بگیرید." هر چقدر شیخ مىگفت، فایده نداشت و اصلاً در زانوهاى من توانى براى بلند شدن نبود. شیخ نهیبى زد و گفت: "این طورى روحیه بچهها را ضعیف تر مىکنى. خودت را جمعوجور کن. سید هم راضى نیست که شما این طور باشى." به هر زحمتى بود، سید را بلند کردم و به عقب بردم.
سینه او را روى پشتم انداختم و پاهاى او روى زمین کشیده مىشد. دهبیست مترى آمدم. تنهاى تنها بودم. گریه مىکردم. شیخ هم پیش بچهها بود و آنها را جمعوجور مىکرد. همهاش جوش این را مىزدم که سیدابراهیم دست دشمن نیفتد. سعى کردم او را از زاویهاى بیاورم که کمتر در دید باشد. هفتادهشتاد مترى که آوردم، خیلى خسته شدم. دیدم اگر او را روى زمین بگذارم، دیگر نمىتوانم بلندش کنم؛ براى همین به دیوار تکیه دادم و نفس گرفتم و هر طور بود، او را به ساختمان لجستیک که اولین خانهاى بود که در القراصى تصرّف کردیم، رساندم. بچهها آمدند و کمک کردند و همان جا مداحى و گریه کردند.
تا غروب صبر کردیم، چون نمىشد در روشنایى او را منتقل کرد. یکىدو ساعتى گذشت. بچهها در خانهاى که پیکر سیدابراهیم بود، خیلى رفتوآمد مىکردند. دشمن شروع کرد به کوبیدن خانه با گلولههاى انفجارى ٢٣ دیوانهوار به سمت خانه شلیک مىکردند. پنجشش حفره روى دیوارهاى خانه ایجاد کرد. تیربارچىهایى هم که روى پشتبام گذاشته بودیم، از بس بر اثر شلیک دشمن، قلوه سنگهاى متلاشى شده به صورتشان خورد، نتوانستند تحمل کنند و از بالا به پایین پریدند. سریع از آن خانه خارج شدیم و سنگر گرفتیم، تا شب شد و سیدابراهیم را در پتو پیچیدیم و به عقب فرستادیم؛ اما خودِ ما آنجا ماندیم
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب:
"ابوعلىکجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى
به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى
@labbaykeyazeinab
- ۹۷/۰۲/۰۳