احمد گیر کارش و پیدا کرده بود
به نام خدا
احمد هرموقع از منطقه برمی گشت اصلا اهل این حرفا نبود که هی بگه من کی شهید میشم ویا ناراحتیاشو ابراز کنه ولی گاهی اوقات که دلش پر میشد وتنها میشدیم میگفت نمیدونم چرا همه رفیقام رفتن شهید شدند ولی من نه میگفت نمیدونم گیر کارم کجاست ولی آخرین باری که میخواست بره یه جوره دیگه بود اینگار فهمیده بود گیر کارش کجاست بعضی وقتی ما فقط رضایت خدارو شرط میدونیم درحالی که خدا در آیه ی قرآن بعد از رضایت خودش رضایت پدر ومادر را تاکید کرده
آره احمد گیر کارش و پیدا کرده بود احمد میره پیش مادرش درحالی که مادر داشت نماز میخوند بعداز اتمام نماز به مادر میگه مادرم چرا از من نمیگذری من و تقدیم به حضرت زینب(س)نمی کنی مادر بابغض میگه همین که راضیم تو میری این یعنی فدای بی بی احمد راضی نمی شه میگه باید بگی احمدم فدایه بی بی زینب مادر اشکش جاری میشه احمد بیشتر اصرار میکنه خب واسه مادر سخته که پسرش هشت ماه هم از ازدواجش نگذشته بود ولی هرطور بود احمد مادر را راضی کرد ومادر از احمدش گذشت وگفت احمد فدایه یه آجر حرم بی بی زینب س
احمد که حاجتش از مادرش گرفته بود رفت سراغ پدر به پدر گفت بابا چرا واسه من دعا نمی کنی پدر گفت من که همیشه واست دعامیکنم احمد گفت نه بابا از اون دعاهایی می خوام که پدر هرشهیدی واسه پسرش میکنه
پدرم هرموقع به اینجایه خاطره میرسه بغض میکنه وادامه نمیده من نمی دونم پدرم چه معامله ای با خدا کرد ولی هرچی بود آخرش پدر هم پسرش و قربانیه بی بی کرد.
شهید مدافع حرم احمد مکیان
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g
- ۹۶/۰۱/۲۱