اراده و عزم جهاد
روایت مادر شهید محمدرضا دهقان امیری
فیلم شهدای مدافع حرم را مرتب پیگیری و درباره ی آنها مطالعه می کرد.
بعد از قضیه سوریه و عراق خیلی ابراز ناراحتی می کرد .
می گفت: "نمی توانم باور کنم یک انسان سر یک انسان دیگر را ببرد، اینها از مرتبه انسانیت به حیوانیت سقوط کردند."
فیلم کشتار داعش را نگاه می کرد و من از او می خواستم که این کار را نکند چرا که قساوت قلب می آورد.
تا اینکه با آموزشگاه سپاه آشنا شد و 1 سال و سه ماه آموزش دید و از فروردین 94 خودش را برای مبارزه آماده کرده بود؛
می گفت: "باید بروم و از شیعیان و حرم ائمه(ع) دفاع کنم."
تقریبا دوسالی بود که این موضوع را با خواهر و برادرش مطرح کرده بود و می گفت: "باید به میدان بروم و شهید شوم."
از فروردین 94 زمزمه های رفتنش را پیش من هم مطرح کرد و میگفت: "حلالم کن و بگذار بروم."
از دانشگاه برایم پیامک می فرستاد که "حلالم کن و دعا کن که شهید شوم"
من هم جوابی برایش ارسال نمی کردم و شب می پرسید که پیامکی برایت نرسید؟
می گفتم این چه حرفهایی است که می گویی؟ می گفت: "می خواهم موقع نماز ظهر و عصر یادآوری کنم که دعایم کنی."
و من هم در جواب می گفتم اصلا دعا نمی کنم که بروی و شهید شوی...
از اردیبهشت ماه قضیه جدی تر شد و آموزش هایش بیشتر و منسجم تر شد تا اینکه شهریور ماه گفت که باید پاسپورت بگیرم.
باور داشت شهید می شود و در راه ایمانش از همه علایقش گذشت.
شهیدمحمدرضادهقان
@shahid_dehghan
- ۹۵/۰۸/۰۲