امسال دومین رمضان رو بدون تو میگذرونم
شب از نیمه گذشته و من خسته از همه خستگیها، خسته از روزمرگیها، خسته از گذشتهها، خسته از تکرار تموم خاطرات جامونده از تو، خسته از بغض نشسته در گلو، خسته از اشکهای فروخورده، خسته از لبخندهای ساختگی، میرم تا سیاهی شب رو به امید دیدن روی تو به سپیدی صبح پیوند بزنم.
داود یادت میاد ما تمام طول زندگی، تمام سعی خودمون رو میکردیم که اشکی از چشم بچهها نیاد؟ غبار غم رو صورتشون نشینه؟ میدونی چقدر سخته دخترت رو بُهت زده ببینی و التماسش کنی گریه کنه؟! چقدر سخته داود. الان که فکر میکنم نمیدونم کار من سختتره یا لحظهای که تو پیشونی دخترا رو تو خواب بوسیدی و رفتی؟
داود نمیدونی چقدر سخته با هق هق گریه دخترت نیمه شب از خواب بیدار بشی سرشو رو پات بگیری و اشک چشمات نذاره اشک چشمشو ببینی.
داود! بعد تو زندگی سخته ولی با معناست. لحظه لحظه نفس کشیدن با یاد تو به زندگیم معنا داده، روح بخشیده، روزمرگیها رو برام آسون کرده، هدفمند کرده.
امسال دومین رمضان رو بدون تو میگذرونم. سحرها بدون تو بیدار شدن سخته. افطار بدون تو برام سخته. داود اینجا بدون تو نفس کشیدن برام سخته. راه رفتن سخته. حرف زدن سخته. ولی امیدوارم روزی که آقامون ظهور کنه سرم رو بلند کنم بگم: آقا بدون سربازت زندگی برام سخت شد، ولی بخاطر شما تحمل کردم.
🍎🍏
- ۹۶/۰۳/۱۲