این بار سفرت خیلی طولانی شده آقاپسر
یا رب الحُسَین...
به قلم خواهر شهید:
محرم هم رسید، این بار سفرت خیلی طولانی شده آقاپسر!!!
سال ۹۴ تنها محرم و هیات های تهران به دلت ماند...
میدانم... چیذر و ریحانه...
مادر اما لحظه به لحظه در مزار شهدای چیذر به یادت بود، گاه آهی می کشید و می گفت همه این جوانها شبیه محمدرضای من هستند، پس چرا محمدِ من بین آنها نیست؟
اشک چشمش را با پر شال عزای تو پاک میکرد، همان شالی که همسفرت شد...
سفرکرده ی عزیزتراز جانم!
امسال جایت بین سینه زنهای چیذر و ریحانه خالی ست، دلم برای هروله کردنت تنگ شده، برای دیدن قدوبالایت درحال سینه زنی اربابم...
یادم هست می گفت بعضی هیات ها شهید پرورند.
وقتی به او می گفتیم: در این هوای سرد، با موتور چرا راه دور می روی؟
می گفت: میرم هیاتی که شهید پروره!
نَفَس شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگه ست، آقارسول می رفت هیات ریحانه، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا رفتم...
هم زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد.
حالا پاره قلب من در چیذر آرام گرفته.
کاش می دانستم آن زمان که سر و سینه ات آشنا شد با تیر دشمنِ #سیدالشهدا(ع)، چه دیدی؟
سر بر دامن چه کسی گذاشتی؟
نمی دانم اگر آن لحظه را می دیدم، زنده می ماندم؟؟
پس عمه سادات چه کشید وقتی همه چیز را دید؟
حقا که درست گفتی:
غم شما از غم ام المصائب کوچکتر است
من بعد از تو، تاخت اسب بر بدن را ندیدم، بی حرمتی و تازیانه و سیلی ندیدم، وای از دل عمه سادات...
آهسته تر برو...
بذار منم باهات بیام.....
حسین دیگه نمی کِشه....
پاهام که پابه پات بیام....
لا یوم یومک یا اباعبدالله
ماه بزم ارباب بسم الله
چشم براهم
کربلا شد قتلگاه زینب
شکر خدا را که در پناه حسینم
بی برادری
بگذریم
محرم آمد...
التماس دعا
@shahid_dehghan
- ۹۷/۰۶/۲۳