برای محمودرضا/هفتادو هشت
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۲ ب.ظ
مشتی بود. سنگ تمام میگذاشت. بارها در خانه اش مهمانش شدم. معمولا دیر از سر کار میرسید و معمولا دیروقت مهمانش می شدم. آخر شب. گاهی هم با هم می رفتیم خانه. اینجور مواقع در بین راه چند جا نگه میداشت و شیرینی یا میوه و آبمیوه می خرید. یکبار نگه داشت پیاده شد برود گوشت بخرد، گفتم: ول کن بابا آخر شبی چکار داری میکنی؛ یک نان و پنیری می خوریم با هم. گفت: نمیشود! نان و پنیر چیه؛ من بخور هستم باید کباب بخورم! میدانستم که شوخی میکند. خودش بی تعلق بود. بارها میگفت اگر مجرد بودم زندگیم روی ترکه موتورم بود. اهل تشریفات نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت اما وقتی مهمانش بودم، سنگ تمام میگذاشت و مفصل پذیرایی میکرد.
کانال آرشیو شهید محمود رضا بیضایی
Archive
- ۹۵/۰۴/۱۴