برو به مرادت برس من حلش میکنم باشد که روزی منم به مراد دلم برسم.
بسم رب الشهدا...
من افتخار داشتم پیش داداش حامد15ماه سربازی کنم. در سپاه عاشوراراننده ایشون بودم.
شیفتایی که ایشون میومد انگار دنیا رو به من و دژبان ارشدها میدادن.
فداکاری و مهری که ایشون به ما داشتن فراموش نشدنی هست.
یکی از روزها من و ایشون شیفت بودیم تو لشکر، من راننده بودم و ایشون هم افسر گشت.
زمانی که شیفت میشه هیچ گونه مرخصی نمیشه داد به راننده جز زمانی ک یک نفر جایگزین باشه
اونروز هم مصادف با عاشورا و تاسوعا بود.
ما هم خونمون هیئت داشتیم مثل هر سال، دلم یجوری میشد با خودم هی میگفتم کاش الان خونه بودم تو هیئت شرکت میکردم.
رفتم پیش آقا حامد گفتم: فرمانده من نمیتونم بمونم آروم و قرار ندارم
گفتن: چرا؟
گفتم: دلم میخواد برم هیئت و هر سال من اینروزا هیئت میرم.
ایشون هم گفت کسی هست بجات باشه؟
گفتم: هیچ کسی نیست.
گفت: بخاطر امام حسین و ارادتی که به ایشون دارم بهت مرخصی میدم.
گفتم: فرمانده اینجوری نمیشه
گفت: میشه
گفتم: کسی نیست جای من وایسته
گفت: خودم هستم تو برو به مرادت برس من حلش میکنم باشد که روزی منم به مراد دلم برسم.
اونروز نفهمیدم منظورشون از مراد دل چیه بعد چند مدت که خدمتم تموم شد. خبر مجروح شدن و بعدش شهادت ایشون رو شنیدم فهمیدم که مراد دل ایشون شهادت در راه امام حسین و اهل بیت ایشان بود.
با تشکر از دوست عزیزمون
کانال شهید ابوالفضلی، حامد جوانی
@alamdar13
کانال آرشیو خاطرات شهید
@shahid_javani
- ۹۵/۰۳/۰۵