مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه


بـرگـی از خـاطرهۦ رزمنـده فاطمـی با

شــهید والـا مقــام

شهید سید حسین حسینی

یادش بخیر به خداوندی خدا مرد بود و مردانه میجنگید، سید حسین در ارگان تخریب در ملیحه با ما همکاری میکرد.

چندین چندبار با سید حسین، حسین فیاض، مهدی نظری و سید اسحاق و سیدرضا عملیات رفتیم

 یک گروه شش نفره درست کرده بودیم و سردسته ما سید حسین معروف به محمد تقی بود...

 همیشه به قول مشهدی ها میگفت: گروه چق چقی  آماده بشید بریم جلو...

 ما پنج نفر خیلی شر و دیوانه بودیم که یک دیوانه دیگر هم به ما ملحق شده بود یعنی سید حسین، از ما پنج نفر چهار نفر تامین بودند و یکی از ما پنج نفر با سید حسین جلو می رفت تله گذاری میکرد ،

خدا شاهده با تی ان تی با دشمن مقابله میکرد که در درگیری با تی ان تی  در مقابل کلاشینکف هیچ فایده ای نداره چندبار جلو رفتیم بخدا مسیری ک  قناصه میزد خیلی راحت راه میرفت 

داد میزدم میگفتم حسین بدو زود بیا قناصه میزنه،

 به خداوندی خدا عشق بازی را در آنجا فهمیدم رو به دشمن میکرد و لعن میگفت و دادمیزد 

 خانم فاطمه زهرا با من است از کی بترسم از چی بترسم...

یه تیر قناصه از دشمنان اهل بیت هم میدید

 میخندید میگفت: هی من از این حرامزادها بترسم خدا شاهده وقتی تو خط کنار بچه ها بود همه خیالشان راحت بود ک سید حسین است.

خیلی زحمت میکشید بیشتر شبها بیدار بود آرام و قرار نداشت همیشه در تکاپوی درگیری با دشمنان بود در یه عملیات چند روز در خط بودیم من خیلی خسته بودم ساعت دو شب بود در اتاقی استراحت میکردم

آمد بالا سرم با لگد زد گفت بلند شو خوابیدی دشمن آمده جلو بریم اون حرومزادها رو تکه تکه شان کنیم از اتاق آمدیم بیرون گفتم: صبر کن یکی دوتا از بچه ها را هم بیارم 

گفت نمیخاد دوتایی برویم...

بخداوندی خدا سید حسین به تنهایی یک ارتش بود وقتی با سیدحسین بودم از هیچ چیزی ترس نداشتم چون خیلی جرات داشت 

رفتیم جلو، من تامین بودم یه چهارپنج متر جلوتر یک ویلا با سقف قرمز رنگی بود که دشمن در آنجا نفوذ کرده بود سید حسین رفت 

بعد نیم ساعت برگشت و گفت: چندتا تیر سمت آنها شلیک کن!

 گفتم: چرا؟

 گفت: من مردانه میجنگم چند نفرشان خواب هستند ... 

شلیک کردم و دشمن بیدار شد

سید حسین گفت: حالا وقتش هست، دوتا سیم به باتری زد و انفجار بزرگی شد سریع کشیدیم عقب صبح که هوا روشن شد 

داشتم به منطقه نگاه میکردم اصلا باورم نمیشد که آنقدر جلو رفتیم...

 بعد از چند روز نیروی سوریه آن ویلا را گرفتند و همه شان داخل ویلا که شدند حیران مانده بودند...

و 22 تااز  جنازه های دشمن را کشیدند بیرون ....

تازه فهمیدم سیدحسین چکار کرده! شیرمادرش حلالش ک چنین کار بزرگی کرد...

همیشه آماده در گیری بود 

بخدا بعضی وقتها حیران میشدم که سید حسین چطور خسته نمیشود 24ساعت شبانه روز در حال کمک و درگیری با دشمن بود

تا بعد چندروز آمدیم عقب استراحت. یک روز استراحت کردیم امادر روز دوم سیدحسین به مقرمان آمد یه چهار پنج ساعت پیش ما بود که به او بیسیم زدند و گفتند ک امشب عملیات است باید توهم باشی 

که سید حسین گفت: چشم و از پیش ما رفت قبل از رفتن به او گفتم ماهم بیایم گفت نه استراحت کنید من تنها میروم

 بعد از چند ساعت یکی از بچه ها پیش ما آمد و گفت سیدحسین شهید شد ...

چون ما در نزدیکی خط بودیم فاصله ما تاخط کم بود و من به همراه یکی از بچه ها رفتیم خط,

 یکی از دوستان را دیدم که گفت: سید حسین جلو رفته بود که با تی ان تی دشمن رو به هلاکت برساند

که تی ان تی در دستش بود و دشمن به طرف دستش شلیک کرد که تو دستش منفجر شد...

بخداوندی خدا شیر مرد بود و با اعتقاد میجنگید یاد آن حرفی افتادم  ک بهم زد،

 میگفت : در برابر دشمن از هیچ کس یا از هیچ چیزی نترس 

چون جنگ ما حق است و میگفت: تا وقتی زنده ای قول بده راه ما را ادامه بدی و از حرم بی بی محافظت کن.

روحـــــش شاد و یادش گرامـــــی

راوے: جنـدب

گروه فرهنگے سـرداران بے مـرز 

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">