مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

به بهانه اربعین پدر و تولد فرزند...

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۳۸ ب.ظ

تو رفتی به همین سادگی برای خودت و همین قدر سخت برای من و دختر2ساله ات ندا و کودکمان که هنوز به دنیا نیامده است.

تو را عاشقانه دوست داشتم؛ما همدیگر را درک می کردیم؛وقتی تابوتت را برای آخرین خداحافظی به خانه‌ای آوردند که هر دوی ما از آن خاطره داشتیم دلم برای روزهایی سوخت که حالا باید بیشتر و بیشتر خاطره می شد

بدن آرام و مهربانت در خانه چرخید؛وقتی خواستم با تو خداحافظی کنم، دست‌هایت را نوازش کردم؛دستهای مهربانت را که برای حفاظت از من و کودکانمان سخت تلاش میکرد.

به تو گفتم که دستهایت حالا شاید درد بگیرند؛ اما من دیگر نیستم که به دست‌هایت پماد بمالم خواهش کردم  که مراقب خودت باشی من با جسم تو حرف می زدم جسم مطهرت که می رفت تا در خاک بخوابد و به آرامش ابدی برسد ...

چقدر سخت بود نبودنت آرزو میکردم کاش زنده نبودم و نبینم چه طور ، پاره ی قلبم را توی خاک می گذارند

 دلم نمی خواست رفتنت را ببینم حالا تمام روزهایم خالی از صدای توست...

آخ اگر فقط چهل زودتر به خانه می آمدی کودکمان هم به دنیا می آمد و جمع خانه مان 4نفره می شد...

اما نشد و تو زودتر از به دنیا آمدن کودکمان رفتی...

آن روز که با بدنت خداحافظی میکردم صدایی را شنیدم؛صدایی که نمی دانستم چیست؟

چند شب بعد که خیلی گریه می کردم، این صدا را شنیدم؛صدای تو بود که مرا به آرامش دعوت میکرد.

صدای تو بود که با مهربانی میگفت:عزیزم دستهایم دیگر درد نمیکند.

این دستها مدافع حرم بی بی بوده اند ؛من برای حفاظت حریم عمه سادات رفتم و خوشحالم که بی بی مرا پذیرفت به دخترمان از بی بی بگو ...از عشق به حرم و رقیه 3 ساله.

فرزندم که به دنیا آمد بگو کودکم دیدار ما به قیامت...

به فرزندم بگو عزیزکم من رفتم تا تو و خواهر و مادرت در امنیت و سلامت به دیدار بی بی بروید

به حرم بی بی که رفتید سلام من را برسانید و بگویید پدرم گفت: بی بی ما تا آخرین قطره خون تلاشمان را کردیم.

آخ خداداد همسرم حالا دلم برایت تنگ است اما چقدر آرامش دارم ، به اسمت که فکر میکنم چقدر با مسماست 

خداداد...

آری براستی که تو را خدا برایمان داد 

و حالا ...دلم خوش است ....

دلم خوش است به یادت و خاطره هایت ...

تمام مداحی هایی را که گوش میدادی  زمزمه میکنم و دوست میدارم ...

منم باید برم ، آره برم سرم بره ...

نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره ...

 تمام مدت این روزها که بوی تو را جستجو می کنم با خودم زمزمه شان می کنم

و برای کودکانمان میخوانم و تمام افتخارم این است تا کودکانمان را مثل پدراشان حسینی بار بیاورم

و بی صبرانه منتظرم تا فرزندمان به دنیا بیاید و برایش از تو تعریف کنم ...

 از عشقت به بی بی ...

تقدیم به همسر شهید«سیدخداداد موسوی»

https://goo.gl/ISlfbB

ڪانال رسمی سردار شھید«حجت»

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">