به یاد مدافع حرم شهید نعمت الله نجفی
توسط: ابو علی: از روز اول باهم بودیم .تختش کنار تختم بود؛هر شب حدود نیم ساعت قبل از اذان صبح بلند میشد، نماز شبش رو میخوند و از کتاب دعای جیبیش مشغول خواندن دعا و مناجات می شد.
سفره صبحانه رو بعد از نماز صبح پهن میکردن روز پنجشنبه دیدم برای صبحونه نیومد؛ ما که صبحونه خوردیم بعد از نظافت عمومی مقر؛ از پادگان خارج شدیم و اون روز پیاده روی تاکتیکی در صحرا داشتیم ؛ بعد هم میدون تیر و…ظهر برگشتیم پادگان ، برای نماز و نهار دیدم بعد از نماز سر سفره ننشست ؛ غذاشو برداشت و یواشکی اومد بیرون؛ بعد از نهار معمولا یک ساعت استراحت داشتیم و بعدش دوباره کلاس.
دیدم اومده رو تختش نشسته و طبق معمول مشغول خوندن دعا شده ؛ بعد از یه استراحت کوتاه قرار شد مجددا بریم میدون تیر. خلاصه اون روز تا غروب مشغول بودیم به تمرینات فشرده ؛ سخت و طاقت فرسا.
غروب که برگشتیم تقریبا اذان شده بود و نماز مغرب رو خوندیم، همیشه بعد از نماز جماعت ؛سفره غذا پهن می شد.
دیدم شهید نجفی بلافاصله بعد از نماز از بچه ها خداحافظی کرد و اومد تو آسایشگاه.
من هم زودتر شامم رو خوردم و سریع اومدم آسایشگاه ؛ دیدم شهید نجفی روی تخت نشسته و مشغول غذا خوردنه.
میخواست ظرف غذاشو ازم پنهون کنه تازه متوجه شدم چه خبره ، بله اون روزه بود.
قرمه سبزی ظهر رو گرفته بود و گذاشته بود زیر تختش، وقتی رفته بودیم بیرون از پادگان برای تمرینات؛ گربه هم اومده بود و ظرف یه بار مصرف رو باز کرده بود و گوشتهای قرمه سبزی رو خورده بود.
چند تا حرکت ازش دیدم که واقعا از خودم خجالت کشیدم و شرمنده شدم.
بهش گفتم داداش این ظرف غذا رو گربه دهان زده چطوری اینو میخوری؟؟؟
گفت: از لحاظ شرعی که مشکل نداره.
اگه من این ظرف غذا رو بندازم بیرون اسرافه . حتی شامش رو نگرفته بود که برای افطارش بخوره.
می گفت: چون اینجا پادگان آموزشیه و به جهت عادت کردن به شرایط سخت، بچه ها گرسنه میشن…من اگه سهمیه ی شامم را بگیرم…این نهار ظهرم میمونهو اسراف میشه ، اینطوری چند نفر دیگه از بچه ها بیشتر غذا میخورن… اون قسمت از غذا رو که گربه دستکاری کرده بود جدا کرد و نشست روره اش رو باز کرد... بله اینا یواشکی های بعضیهاس.
تو منطقه آب برای وضو و غسل نداشتیم ؛ باید از یه جای دور آب میاوردیم.
به علت زیر آتش گرفتن شهر توسط خمپاره های دشمن گاهاً با مشکلات روبرو بودیم ؛ آب رو کم کم وبا ظرف میرسوندیم به منبع بالای مقر.
البته اونم بخاطر اصابت ترکشهای مختلف سوراخ سوراخ شده بود .
خدا حفظ کنه شیخ ابو حسین رو که بهمراه چند تا دیگه از رزمنده ها یه منبع آب آوردن ؛ یکی از بچه ها هم شغلش لوله کشی بود ، نصبش کرد.
فردا ظهرش(قبل از عملیات) رفتم روی پشت بام تا ذخیره ی آب رو نگاه کنم.
منبع آب رو دور زدم تا خودم را به درب آن برسانم ، یه دفعه دیدم پشت منبع یه نفر نشسته، اول جا خوردم؛ بهتر بگم یه کمی هم ترسیدم، دیدم شهید نجفی نشسته وخلوت کرده ، اشکش جاری و صورتش خیس خیس بود؛ با کتاب دعای همیشگیش که تو نماز ها و خلوتهای سحرش ازش استفاده می کرد. ورق کتاب هم از قطرات اشکش خیس شده بود، خواست صورتش رو ازم پنهون کنه ولی با سوال من مجبور شد به صورتم نگاه کنه.
تاریخ شهادت اسفند 1393 تل قرین
- ۹۴/۱۲/۱۵