به یاد مفقودالاثر شهید مدافع میثم نظری
ساعتی مانده به غروبِ جمعه، به رسم انسانیت و به پاس ارج نهادن به مقام شامخ شهیدی از مدافعان حرم و خانواده اش، به دیدارشان رفتم، به دیدار ارجمندانی که بیست و چهارساعت است بهشان خبر داده اند که عزیزشان، آسمانی شده است .
خانواده نظری را می گویم، همان که میثم ٢٧ ساله شان در دفاع از حرم و حریم اهلبیت (ع) و مقابله با تکفیریون و تروریستها، در حومه حلب به شهادت رسیده است .
پدر پیر و سالخورده اش، از اصرار سه ساله میثم برای رفتن به سوریه و پیوستن به صف مدافعان حرم می گفت، اصراری که بالاخره نتیجه داده بود و میثم توانستم بود، پدر را برای رفتن به شام، راضی کند و خودِ پدر وظیفه سنگین رضایت گرفتن از مادر میثم را هم به عهده گرفته و انجام داده بود .
پدرش که مدام می گفت: "خوشا به حالش"، این را هم گفت که دیروز خبر شهادت پسرشان را به آنها داده اند در حالیکه میثم ٢١ دی، (ده روز قبل از دادن خبر)، به شهادت رسیده .
می گفت: اولین بار بود که اعزام می شد و نه روز بعد از اعزام، به شهادت رسید.
پدر میثم این را هم گفت که میثم جزو خط شکنان بوده و همرزمانش گفته اند که در نبرد جانانه او و دیگر یارانش، شماری از تروریستها به هلاکت رسیدند .
پیرمرد سکوتی کرد و اضافه کرد: پیکر عزیزش، در کنار شماری دیگر از دوستانش، در میدان نبرد، بین دو طرف مانده است و نتوانسته اند که بازشان گردانند .
بیرون آمدم، چشمم که به حجله میثم افتاد، مؤذن أذان می گفت و از کنارم خودروهایی با دو یا چند سرنشین رد
می شدند که عکس خندان میثم بر حجله اش و سیاه پوش بودن محله او را نمی دیدند( یا نمی خواستند ببینند)، و صدای سیستم های نصب شده بر خودروهاشان در "امنیت کامل" با خنده های بلندشان، هم خوان می شد .
در دلم فریاد زدم : ااای همشهریان، هم وطنان، با معرفت ها و با مرامان !
خوشی هاتان مستدام و لبهاتان همیشه خندان، کمی و تنها کمی آهسته تر بخندید، اینجا قلب مادری ریش است و حواسش پیش پیکر میثمش است که ده روز است در سرمای سوریه، بر روی زمین افتاده است . اینجا دلِ پدری سالخورده خون و چشمانش اشکبار است، او که عزیزش، به شهادت رسیده تا " امنیت" من و شما، تامین و تضمین شود .
- ۹۵/۰۶/۱۰